وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

وام ۱۰۰ میلیونی

بازنشسته هستم و یک عمر زحمت کشیده ام تا زندگی بخور و نمیری جور کنم و نیازمند کسی نباشم اما نمی دانم چه شد که مار خوش خط و خالی، حلقه حرص و طمع را به گردنم انداخت و به راحتی فریبم داد. ماجرا از این قراراست که حدود یک ماه قبل تصمیم گرفتم چند روزی به خانه دخترم در تهران بروم و حال و هوایی عوض کنم . من در قطار مسافربری با مرد خوش زبانی آشنا شدم که خودش را تاجری بزرگ و آدم با نفوذی در سیستم بانکی معرفی می کرد، او با حرف هایش زمین و آسمان را به هم می بافت و طوری صحبت می کرد که انگار از مشکلات همه اقشار جامعه خبر دارد.مرد ۶۵ ساله افزود: ما خیلی زود با هم پسر خاله شدیم و متاسفانه در ساعات پایانی شب، او را میهمان سفره دلم کردم و از مشکلات زندگی، حقوق کم و انتظارات همسر و فرزندانم برایش کلی حرف زدم، او نیز در حالی که به چشمانم خیره شده بود به صحبت هایم گوش داد و با لبخندی گفت: کاش تمام غصه های دنیا با پول حل شود. غصه نخور، من با ارتباطاتی که دارم می توانم وام ۵۰ میلیون تومانی با اقساط بلند مدت برایت درست کنم تا یک دستی به سر و روی زندگی ات بکشی و جلوی خانواده ات سر بلند شوی اما این کار فقط یک شرط دارد و نباید تا پول به دستت نیامده در این باره حتی به خانواده ات چیزی بگویی.پیرمرد آهی کشید و ادامه داد: من با شنیدن این پیشنهاد خام شدم و بلافاصله شماره تلفنش را گرفتم و پس از یک هفته در تماس تلفنی که داشتیم او گفت: باید سور بدهی چون کارت درست شده است و برایت یک وام خوب و بلند مدت جور کرده ام. فقط باز هم تاکید می کنم فعلا چیزی به کسی نگویی!او دو روز بعد به خانه ام آمد و حتی برایم مقداری پسته و زعفران نیز به عنوان هدیه آورد. اما وقت خداحافظی، اسناد خانه ام را گرفت و گفت: یکشنبه هفته بعد به تهران بیا و در محضرخانه ای که نشانی آن را روی کاغذی نوشته ام حاضر شو تا بعد به تو بگویم چه کار کنی.من طبق قرار به همراه همسرم با خوشحالی به تهران رفتیم اما قبل از آن که وارد محضر شویم او تاکید کرد چون این وام ویژه و رابطه ای است حرفی نزنید و فقط چند برگه را امضا کنید و بیرون بیایید، در این لحظه کمی به شک افتادم و حواسم را جمع کردم که نکند خانه را به نام خودش سند بزند اما برگه هایی که برای امضا جلوی من گذاشتند در مورد وام بود و بدون آن که چیزی بپرسم آن کاغذها را امضا کردم و یکی دو روز بعد هم به مشهد برگشتیم.ولی هر چه انتظار کشیدم خبری نشد وبا انجام تحقیقات ومراجعه بعدی به محضر خانه متوجه شدم که این آدم حقه باز سرم را کلاه گذاشته و متواری شده است. من هم به عنوان ضامن وام ۱۰۰ میلیونی، آن برگه ها را امضا کرده ام. مرد ۶۵ ساله گفت: حالا نه خبری از او دارم و نه اسناد خانه ام به دستم رسیده، نمی دانم سر پیری این چه بلایی بود که به سرم آمد و چه جوابی به خانواده ام بدهم.در پایان از همه کسانی که این ماجرا را می خوانند خواهش می کنم به افراد غریبه اعتماد نکنند، هر کاری را از طریق قانونی و عقلانی انجام دهند و در زندگی همیشه قانع باشند تا مشکلی برایشان به وجود نیاید!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد