وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

من کدامیک از این دو من هستم؟ "من ناظر" یا "من فعال" ؟

  

من کدامیک از این دو من هستم؟ "من ناظر" یا "من فعال" ؟

بسیار اتفاق افتاده که ما در خلوت خودمان با خودمان حرف زده ایم و سوال و جواب عمیقی با خود داشته ایم. این همان تامل یا پرسش و پاسخ درونی است که بین ما و عمق جان و دل و روح ما انجام میشود. تقریبا همه آدم ها این تجربه را دارند. آیا پیامبران و اولیاء خدا هم به همین صورت با خدای درون خود صحبت می کرده اند؟

در اینصورت هر کس میتواند با خدای درون خودش صحبت کند و به نسبت خلوص، پاکی و صداقتی که دارد از این مصاحبه بهره مند شود. اما اگر خواست از این بهره مندی، دیگران را هم منتفع کند باید یافته های خود را به زبان عرف و جاری مردم ترجمه و بیان کند و اگر کلماتی را برای باز گفتن یافته هایش نیافت، خودش باید آن کلمات را بسازد و استفاده کند. بدیهی است این کار بسیار دشوار است زیرا معمولا با مخالفت عمومی مردم و مخصوصا دین باوران مواجه خواهد شد و کلمات جدید را نمی پذیرند. و شخص به احتمال زیاد ترجیح می دهد که خاموش باشد تا فعلاً از آزار و اذیت و سخره دیگران مصون باشد تا شاید روزی بتواند زبان و ابزار بیان آن را پیدا کند.

بنابراین آیا نمی توان خداوند را در عمق هر موجودی که در این جهان وجود دارد جستجو کرد که سطح آن را فرم و شکل موجود(تجلی) پوشانده است؟ و این فرم و شکل(تجلی) از دل آن عمق (نور و جوهر و عقل کل یا عقل کامل) به بیرون منتشر شده باشد؟ مثل دریایی که سطح آن را خس و خاشاک و کف پوشانده باشد ؟

 

خدا چیست و انسان چه نسبتی با خدا دارد؟

تشبیهن و تمثیلا خدا فضا(غیرموجود)یی است هوشمند که مولانا به آن "عقل کل" می گوید. این فضای هوشمند، دانا، نیرومند، یکتا و یگانه جهانی می تواند هر چیزی را که اراده کند بصورت کن فیکونی خلق کند. مثلا انسان را با قابلیت های مشابه خودش اما در فرم و قالب فیزیکی انسان آفریده است. انسان در طول زندگی تاریخی خود با همین هشیاری به این بینش رسیده که خداوند او را بصورت خود (بالقوه) آفریده تا خودش، خودش را کشف و شناسایی کند و تکامل ببخشد و از "عقل جزوی" به "عقل کلی" برسد.

عقل جزوی سایه عقل کل است

سایه خورشید کی چون خور است؟

دین خلق بر عقل جزوی می تند

دین حق بر پایه عقل کل است

فیزیک انسان تشکیل شده است از ۳ دستگاه یا سیستم :

۱دستگاه تفکر یا ذهن

۲دستگاه بدن

۳دستگاه احساسات و هیجانات

که فضای هوشمند و نیرومند و یگانه خداوند بر آن احاطه دارد و آن را بکار گرفته است تا به اصطلاح انسان زندگی کند. انسان در طول زندگی که مطالعاتی روی ابعاد فیزیکی خود و سایر موجودات بعمل آورده اطلاعات زیادی را در مورد موجودات جهان کسب کرده اما از فضای حاکم بر موجودات غافل بوده و اطلاعات چندانی در این مورد(خدا) در اختیار ندارد. و تنها به این حدیث بسنده نموده که "من عرف نفسه فقد عرف ربه".

برای روشن تر شدن این تئوری مثالی بزنم. شما میدانید که اگر دو آهنربا (دو فلز مغناطیسی) از داخل همدیگر حرکت کنند بدون اینکه در تماس باشند، از آهنربای متحرک برق القایی بیرون می آید. برق حاصله در آهنربای دومی به علت این است که او در فضای آهنربای اولی حرکت کرده و اگر این فضای نیرومند با این خاصیت نبود هیچگاه برق در دوسر آهنربای دومی پدید نمی آمد. بنابراین هر شیئ که در فضای خاصی حرکت کند، خروجی اش و اصلا در بعضی موارد حرکت و وجود خود آن شیئ منوط به وجود آن فضاست، یعنی آن فضا نقش اصلی و تعیین کننده ای در وجود و حرکت و خواص آن شیئ دارد.

انبیاء گفتند در دل علتی ست

که از آن در حق‌شناسی آفتی ست

«دل» مرکز خواستن و انگیزه در انسان و «ذهن» دستگاه کنترل و مدیریت این انگیزه هاست. کارکرد اصلی ذهن ارزیابی عقلی و منطقی دل از طریق اندازه گیری، کنترل و امکان سنجی و سپس اقدام و عمل کردن است. اما این دو وظیفه مهم  «دل» و «ذهن» چندان از هم تفکیک شده نیست و ذهن بدلیل پیروی افراطی از دل دچار آفت «دل زدگی» یا اعتیاد و عادت پیروی از دل میشود و از کارکرد اصلی خود باز مانده و خارج میشود و هر خواسته ای را که دل مطرح می کند، ذهن بی چون و چرا و بدون ارزیابی دقیق و کنترل منطقی آن را پیگیری و به انجام می‌رساند.

ز دست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

بنابراین دل بر عقل چیره می شود و صاحبش را دچار چالش و دردسر میکند و انسان چاره ای برایش باقی نمی ماند مگر اینکه به حرف پیامبران گوش کند و طبق سوره والعصر با تاسی به ایمان به پروردگار تقوا پیشه کند و خود افسار گسیخته خود را کنترل نماید و با رعایت محدودیت های این دنیا و انجام عمل صالح، به حق شناسی روی آورد و صبر را در کارها و زندگی خود سرلوحه رفتار خود قرار دهد.

 

نکته مهم :

انسان اگر فقط آزاد آزاد باشد، بر اساس بینش خود(بینش فوق) که همان فضای فکری حاکم بر ذهن و دل اوست عمل میکند، درغیر اینصورت براساس دل و ذهن گرفتار شده خود در چنبره نیازهای دنیوی، یا همان منافع خویش عمل می‌کند.

 

وجود خداوند تبارک و تعالی بصورت نور خاص و یگانه جهان و به تعبیری هشیاری آفرینش در همه موجودات به تناسب تحرک هوشمندانه آنها جریان دارد و دلیل زندگی آنهاست. این هشیاری آفرینش و جریان آن در انسان خالص تر و آشکارتر و فعال تر از بقیه موجودات است. اما یک پدیده عجیب در انسان این جریان را در او هم او را ممتاز و هم او را تباه می سازد و او را از سایر موجودات بطور کلی استثنا می نماید. که میشود گفت خدا در تله «ذهن» انسان گیر می افتد و به محاق می رود. و عجیبت تر اینکه این فقط انسان است که می تواند او را نجات دهد، با فضا گشایی و با راهنمایی پیامبران و اولیاء و مولانا. زیرا فقط این پیامبران و اولیاء بوده اند که از پس اینکار بزرگ برآمده و موفق شده اند و خدا را از ذهن خود آزاد کرده اند و خود با خدایشان یکتا شده اند و به آزادگی رسیده اند.

سختی کار در این است که هر کس به تنهایی باید خدای خودش را آزاد کند. دیگران نقش دوستان و دشمنان تو را دارند که در این آزاد سازی یا به تو کمک می کنند یا تو را از این کار باز می دارند تا مثل خودشان باشی. پس در این راه باید دوست را از دشمن باز شناسیم و به این سخن سعدی توجه کنیم که گفت:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

من کدامیک از این دو من هستم؟ "من ناظر" یا "من فعال" ؟

هر روز صبح وقتی از خواب بیدار میشوم، حضور هر دو را در خود احساس می کنم. در هر لحظه دو من در من درگیرند. یکی من قدیم و من معنوی ام که بلحاظ عملکردش باید آن را "من ناظر" نامید و یکی دیگر من جدیدم که پس از تولدم و ورود به این دنیا در ذهن من ایجاد شده است و چون از بدو ورود من به این دنیا دائما در حال فعالیت بوده و هست من به آن می گویم "من فعال". و گاهی هم به شوخی به او می گویم "من بیش فعال". "من فعال" من از بس که خورده چاق و فربه شده است. از خوردنی ها بگیر تا علم و دانش و خلاصه هرچه مربوط به «نان» و «نام» است همه را بلعیده و بسیار چاق و فربه شده است و بسیار جسور و بی باک هم هست.

آدم معنوی یعنی آدم خدایی، یعنی آدمی که خدا را، که شاد و زنده و ناظر است و در این لحظه هست و ابدی هم هست، دوست دارد. و می خواهد که او هم مثل خدا، زنده و شاد و ابدی و ناظر باشد. انسان معنوی دائما در همین فکر است و برای همین هدف زندگی می‌کند، کار میکند و به همین هدف دلخوش است و عشق می ورزد. و خود را در کنار خدا و زیر نظر او حس می‌کند و با او احساس یکی بودن می‌کند.

بنظر میرسد انسان از درون و عمق وجودش یک "من ناظر" است که این نظارت از طرف خدا کنترل و هدایت میشود و روی این "من ناظر" را هم یک وجود مادی گرفته و پوشانده است، همان که مولانا می گوید:

که تو آن هوشی و باقی هوش پوش

خویشتن را گم مکن یاوه مکوش

مولانا می گوید، "من ناظر" ما که همان دل و جان و روح ماست به سامانه فکری بزرگ جهان که همان هوش کائنات یا خداوند است وصل است. روی این "من ناظر" را ذهن انسان پوشانده که ابزار یا سامانه فکری وعقل "من فعال" ماست و علی القاعده باید در خدمت "من ناظر" باشد.

"من ناظر" ما حس درونی و اصلی ماست که بدون چشم و بدون گوش و بدون حس های لامسه و چشایی و بویایی است ، فقط نظارت می کند و درک میکند، چیز هایی را درک میکند که حواس پنجگانه ما فاقد توانایی حس و درک آنهاست و به همین دلیل بعضی ها به آن گفته اند "حس ششم".

من معتقدم هر کس باید تا حدی روانشناس خودش باشد. این مطمئنا مهم ترین علم لازم برای زندگی هر کس است، منتها روان‌شناسی از درون، نه از بیرون، که روانشناسی از بیرون کار دانشمندان است که البته آنهم خوب و کمک کننده است ولی اصلی تر از آن، روانشناسی خود و از درون است. روانشناسی به روش مولانا و اقبال لاهوری  و امثالهم

1 : درشکل نمادین فوق، دل یا "من ناظر"بصورت نقطه مرکزی درون ذهن نشان داده شده است و ذهن کاملا آن را پوشانده است. و باید گفت که دل و "من ناظر" چشمه خرد و نور خداوند است که از این چشمه در هر لحظه جان و خرد زندگی بیرون می آید و نورش از طریق فضای ذهن به بیرون منتشر میگردد.

کارکرد "من ناظر"، معنویت و ایجاد انگیزه و هدف و عشق است

کارکرد "من فعال"، ایجاد نظم و عقلانیت دربیرون و انجام فعالیت برای رسیدن به هدف است

2 : بعد از دل، درلایه ذهن دایره های کوچک تیره رنگ فرار گرفته که هرکدام یک هم هویت شدگی و مانع پیشرفت را در ذهن انسان نشان میدهد. مجموعه این هم هویت شدگی ها سامانه "من فعال" را تشکیل میدهد. هم هویت شدگی ها در مقابل تاثیرگذاری نوری که از دل به آنها می رسد، مقاومت می کنند و جلو انتشار نور خداوند را به بیرون می گیرند و نتیجه این مقاومت ها بصورت درد و رنج و غم و اندوه در لایه بعدی یعنی بخش "احساس" خود را نشان میدهد و باعث بیماری لایه بیرونی تر یعنی "بدن" هم میشود.

3 : بعد از "ذهن"، لایه "احساس" است که در هر لحظه تحت تاثیرات مقاومت های سامانه "من فعال" از طرف ذهن و صدمات احتمالی که از طرف بیرونی بدن به آن وارد میشود قرار دارد و هر احساس منفی را به عنوان بازخورد به ذهن منتقل و من ذهنی را بیشتر تحریک و تقویت میکند.

4 : فرم بیرونی و شکل ظاهری انسان "بدن" اوست که 3 بعد فوق الذکر در درون آن استقرار یافته و همه با هم بصورت یک مجموعه واحد و منسجم کار می کنند.

نکته(1) :

بیشتر واکنش هایی که ما معمولا در ارتباطاتمان با دیگران از خود نشان میدهیم ، از سطح بیرونی ذهن ما یعنی در همان قسمتی که من ذهنی تشکیل شده و شامل هم هویت شدگی هاست ومرتبط با بعد "احساس" ما است، بروز میکند، نه از مرکز ذهن یا دل ما که مرکز صداقت و درستی و پاکی و چشمه نور خداوند و خدائیت ماست.

نکته(2) :

هر کدام از ما دو من در وجود خود داریم. یکی از این من ها من اصلی. ثابت و دیگری من فرعی و متغییر ماست. «دل» ما همان من اصلی و ثابت یا «من ناظر» ما و «ذهن» ما همان من فرعی و متغیر یا «من فاعل» ماست.
 «من ناظر»، وجدان یا نماینده خدا در درون ماست.
معیار نظارت دل بر اعمال و فعالیت های ذهن، عقل کلی و خرد خداوندی است. «من فاعل» یا «من فعال» بیشتر مواقع نظارت «من ناظر» را بر نمی تابد و او را دور میزند و بدون مشورت با او سر خود تصمیم می‌گیرد، چون نگاهش به بیرون و جهان است و پشتش به دل است و اصلا او را نمی بیند و آنچه را در نظر میگیرد همان چیزهایی است که از طریق حواس پنجگانه دریافت می کند و چیزی از حس ششم نمی فهمد. بنابراین خودش برای خودش می برد و میدوزد.
فقط کسانی که در کار هایشان بسیار تعمق و تامل می ورزند مانند پیامبران، فیلسوفان و عارفان می توانند نیم نگاهی هم به پشت سر ذهن و حس ششم خود داشته باشند و از نظارت این حس توانمند و خرد خداوندی بر اعمال و رفتار ذهن خود برخوردار شوند.

نکته(3)

با شروع زندگی در این دنیا کم کم ذهن ما و مرکز ذهن(دل) ما پر میشود از هم هویت شدگی ها. اولین چیزی که اطرافیان در ذهن ما می‌گذارند اسم ماست، بعد از آن وابستگی به پدرومادر و اطرافیان در ذهن ما بوجود می‌آید. مثلاً اسم من، پدرومادر من و مال من و همه این فکرها و باورهای «من» و «مال من». این فکرها تمام سر و ذهن ما را پر می‌کند و «من ذهنی» را در ذهن ما بوجود می‌آورد. این «من ذهنی» مرکز ذهن و دل ما را هم فرا میگیرد و تسخیر می‌کند و ما با اطمینان فکر می کنیم که این «من ذهنی» و این هم هویت شدگی ها، خود خود ماست. و دل ما بطور کلی گم میشود در من ذهنی ما و ما خلاصه میشویم در «من ذهنی» مان.

دل ما که مرکز ماست، ریشه در اعماق وجود ما یعنی زندگی و خدا دارد و از آنجا تغذیه میشود و جان میگیرد. ولی کم کم ذهن و هم هویت شدگی های آن(من ذهنی) روی دل و مرکز ما را می پوشاند و مانع از انتشار نور و خرد الاهی و هشیاری به بیرون میشود.

 

مولانا :

نه نجوم ست و نه رمل است و نه خواب

وحی ِحق واللهُ اعلم بِالصواب

روح وحی از عقل پنهان‌تر بود

زانک او غیبی‌ست او زان سر بود

عقل احمد از کسی پنهان نشد

روح وحی‌اش مدرک هر جان نشد

روح وحیی را مناسب‌هاست نیز

در نیابد عقل کان آمد عزیز

وحی از اعماق دل می جوشد و بیرون می آید ولی عقل از سطح بیرونی ذهن. پس وحی تجربه شخصی و عقل خرد بیرونی هر انسان سالم و آزاده است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد