ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تفسیری بر سوره مبارکه والعصر
کودک انسان وقتی به دنیا می آید با حس دوست داشتن پا به عرصه وجود می گذارد و از این لحاظ هیچ فرقی با حیوان ندارد. در حیوانات هم حس دوست داشتن وجود دارد. اصولا انسان و حیوان و همه گیاهان و جانوران بلحاظ نیازهای زیستی که دارند و باید برای ادامه حیات و حفظ بقا تغذیه کنند و موادی را از بیرون دریافت کنند، حسی در جسمشان وجود دارد که آن مواد را به عنوان تغذیه دوست دارند و حتا کسانی که این مواد را در اختیار شان قرار میدهند و به آنها کمک می کنند تا نیازشان برطرف شود دوست دارند. کودک انسان نیز مانند حیوانات دارای همین حس است و با همین حس رشد میکند و هر چه که بزرگتر میشود دایره نیازمندی هایش نیز بیشتر و بیشتر میشود و از همه ظرفیت عقل محدود و تقلیدگر خود استفاده می کند و تلاش خود را بکار می برد تا نیازمندیهایش را بدست آورد و از مصرف آنها لذت ببرد.
فرزند انسان تنها در بزرگسالی است که با مفهومی بنام «احترام» آشنا میشود. احترام یک حس ذاتی نیست و به همین دلیل در حیوانات وجود ندارد. احترام یک ارزش و یک فضیلت انسانی است که انسان بواسطه شعور انسانی و در بزرگسالی بدان دست می یابد. شاید بتوان گفت «احترام» تنها ارزش و فضیلت مهم و مفید انسانی است که سایر ارزش ها و فضیلت ها ذیل آن ارزشگذاری و ارزیابی می شوند. ارزش انسان به شناخت مفهوم احترام از طرف او و رعایت آن در روابط و مناسبات اجتماعی با دیگران است
اگر انسان بزرگسال این ارزش مهم را یاد نگیرد و در خود تقویت نکند و آن را در زندگی خود بکار نبرد و همچون کودکان نابالغ و حیوانات صرفاً به حس دوست داشتن خود ادامه دهد، فاقد ارزش انسانی واقعی خواهد شد. زیرا بیشترین صدماتی که انسان در طول تاریخ به خود یا دیگران وارد کرده همه بدلیل همین حس دوست داشتن بدون بهره بردن از ارزش و فضیلت احترام بوده است.
احترام گذاشتن به دیگران و رعایت حقوق دیگران مهم ترین خصلت انسانی بوده است که همه پیامبران و اولیاء و حکما و صلحا و فرهیختگان و فرزانگان و عرفا آن را تایید نموده و اررش انسان را مستقیما مرتبط با همین خصلت دانسته اند.
احترام به حقوق دیگران آنقدر برای جامعه انسانی و تمدن بشری مهم و ضروری است که همه بزرگان علم و معرفت توصیه کرده که انسان حس دوست داشتن خود را کنار بگذارد و رنج آن را متحمل گردد تا در عوض به تقویت این ارزش یعنی ارزش احترام در خود بپردازد و خود را شایسته تر و شرافتمند تر نماید. نمونه های زیادی در تاریخ بشر وجود دارد که انسانهای شرافتمند این کار را کرده اند. مثال بارز آن حضرت علی علیه السلام است که ایشان در پاسخ به درخواست برادرش عقیل که می خواست سهم بیشتری از سهم مقرر خود برای خانواده فقیر خود دریافت نماید، ایشان با اینکه حاکم بود و برادرش را دوست می داشت و علاقمند به کمک کردن به خانواده او بود ولی احترام به حقوق عامه و رعایت قانون را بر علاقه و دوست داشتن خود ترجیح داد.
همه این بزرگان بر این حقیقت واقف بوده اند که عشق و دوست داشتن ابتدائی و کودکانه در انسان نباید تداوم پیدا کند و انسان بایستی عشق و دوست داشتن ابتدایی در خود را بتدریج از بین ببرد و ارزش احترام را جایگزین آن کند و بدینوسیله به مقام انسان کامل و متمدن خود را ارتقاء دهد. این بزرگان حتا فراتر از ارزش و فضیلت احترام رفته اند و نوعی عشق متفاوت با عشق و دوست داشتن ابتدایی را در خود تجربه کرده اند که عشق انسان کامل و عشق الاهی است که بر ارزش «احترام» سوار است و این بالاترین جایگاه و مقام انسانی و قربته الی الله است.
رنج بشر امروز ناشی از همین بی توجهی به احترام است و رنج مضاعف او در تداوم دوست داشتن های ابتدایی یا حیوانی است که موجب جنگ ها و کشتارها و ویرانی ها شده است. مثال دیگر آن را در ازدواج پسرها و دخترهای جوان می بینیم که با یک دوست داشتن ابتدایی ازدواج می کنند و پس از مدتی که متوجه میشوند از ارزش احترام در زندگیشان خبری نیست از هم جدا میشوند. اما آنهایی که به ارزش احترام در زندگی واقفند و حقوق یکدیگر را می شناسند و رعایت می کنند حتا اگر همدیگر را آنچنان دوست نداشته باشند زندگیشان بخوبی میگذرد و چه بسا کم کم به عشق الاهی در زندگی نیز برسند.
فرآیند همانیدگی و پیدایش بیماری من ذهنی در انسان
انبیاء گفتند در دل علتی ست
که از آن در حقشناسی آفتی ست
مولانا
کودک بتدریج که بزرگ می شود، بخشی از فضای ذهن خدادادی و آزاد او (عدم) به علاقمندی ها و تعلقات و وابستگی های او اختصاص پیدا می کند و یک فضای بسته و کوچکتری را بنام فضای من ذهنی در فضای آزاد (عدم) ایجاد می کند. این فضای من ذهنی لاجرم عقل آزاد انسان که متصل به خرد خداوند (عدم) است را می رباید و به درون خود می کشد، و از این پس عقل تبدیل میشود به عقل من ذهنی که با دید و نگاه فضای من ذهنی کار میکند. عقل من ذهنی چون در فضای من ذهنی گرفتار شده است، مانند دانشمند اسیری که در اسارت دشمن قرار دارد و مجبور است منافع و مصالح او را در نظر بگیرد و نظر دهد عمل می کند و کاملاً تابع آن میشود. به این ترتیب اتصال مرکز انسان با عدم یا خرد خداوند بطور کلی قطع میگردد و بدین ترتیب انسان به بیماری من ذهنی مبتلا میگردد.