وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

مجلس شورای ملی"دناپلاس"مدرس

  

مجلس شورای ملی"دناپلاس"مدرس

زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش وخاطراتی ازازندگی مدرس اززبان دیگران رادرادامه ..ولادت:سال ۱۲۴۹،شهادت:۱۰ آذر ۱۳۱۶

امام خمینی:مدرس  باگاری (ازاصفهان)آمد تهران، آنجا هم یک خانه مختصری اجاره کرد و من منزل ایشان مکرر رفتم خدمت ایشان.....ایشان یک گارى آنجا(اصفهان) خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى ‏راند، تا آمد به تهران(مجلس).

یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ‌ای است دارد درس می ‌گوید،در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از همانجا ،رفت مجلس.

امام  خمینی : منزل «مدرس» یک منزل محقر از حیث ساختمان و زندگی یک زندگی مادون عادی که در آن وقت لباس کرباس ایشان زبانزد بود، کرباسی که باید از خود ایران باشد می‌ پوشید

«زبان» مدرس کوتاه بود،برای اینکه «دستش» رادرازنمی کرد.

«مدرس» نه دناپلاس داشت ونه خانه سازمانی ونه وامی ازمجلس گرفت!

امام خمینی:من درس ایشان یک روز رفتم می ‌آمد در مدرسه سپه سالار که مدرسه شهید مطهری است حالا، درس می‌ گفت. من یک روز رفتم درس ایشان مثل این که هیچ کاری ندارد. فقط طلبه ‌ای است دارد درس می ‌گوید. این طور قدرت روحی داشت. در صورتی که آن وقت در کوران آن مسایل سیاسی بود که باید بروند مجلس و آن بساط را درست کند، از آنجا پیش ما رفت مجلس.

خاطره ای ازدوران وکالت آیت الله مدرس:یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمی‌گشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیت‌الله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچ‌کدام از نماینده‌ها جرأت رد کردن استدلال‌هایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیت‌الله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیت‌الله گفت: «این‌ها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه می‌کنم

آیت الله مدرس می گوید:در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم می‌کردند ولی در عمل یاریم نمی‌کردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشه‌گیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بی‌فایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچه‌ای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورت‌ها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاک‌دلی کامل می‌گفت: «سید!‌ به اصفهان جان دادی»، شرمنده می‌شدم.

وی می‌گفت: مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطین‌اند و نه حکامی مثل ظل‌السلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطان‌ها و ظل‌السلطان‌هایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند.

آیت الله مدرس به نقل ازآن عالم ربانی می گوید:مولا -علی(ع)، قربانی جهل همین‌ها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردیدمطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی می‌کنند و کوچک‌ترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمی‌کند.

امام خمینی:مرحوم مدرس- رحمه اللَّه- خوب، من ایشان را هم دیده بودم. این هم یکى از اشخاصى بود که در مقابل ظلم ایستاد؛ در مقابل ظلم آن مرد سیاهکوهى، آن رضا خان قلدر ایستاد و در مجلس بود ... ایشان را به عنوان طراز اول، علما فرستادند به تهران و ایشان با گارى آمد تهران. از قرارى که آدم موثقى نقل مى‏ کرد، ایشان یک گارى آنجا خریده بود و اسبش را گاهى خودش مى ‏راند، تا آمد به تهران. آنجا هم یک خانه مختصرى اجاره کرد. و من منزل ایشان مکرر رفتم؛ خدمت ایشان- رضوان اللَّه علیه- مکرر رسیدم.

 ایشان به عنوان طراز اول آمد لکن طراز اول که اصلًا از اول موضوعش منتفى شد. بعد ایشان وکیل مى‏ شد. هر وقت هم که ایشان وکیل مى‏ خواست بشود، وکیل اول؛ در تهران وکیل اول مدرس بود. ایشان در مقابل ظلمْ تنها مى ‏ایستاد و صحبت مى‏ کرد، و اشخاص دیگرى از قبیل ملک الشعرا و دیگران همه دنبال او بودند اما او بود که مى‏ ایستاد و بر خلاف ظلم، بر خلاف تعدیات آن شخص، صحبت مى‏ کرد. یک اولتیماتوم در همان وقت دولت روسیه فرستاد براى ایران و سربازش هم- سالداتش هم، به اصطلاح خودشان- تا قزوین آمدند و آنها از ایران (من حالا یادم نیست چه مى‏خواستند، این تو [ى‏] تاریخ است)

 یک مطلبى را مى‏ خواستند که تقریباً اسارت ایران بود و مى ‏گفتند باید از مجلس بگذرد. آن را به مجلس بردند و همه اهل مجلس ماندند که چه باید بکنند؛ ساکت که چه بکنند. در یک مجله خارجى نوشته است که یک روحانى با دست لرزان آمد پشت تریبون ایستاد و گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان از بین ببریم خودمان را؟ رأى مخالف داد. بقیه جرأت پیدا کردند و رأى مخالف [دادند]؛ رد کردند اولتیماتوم را..

. آن هم باز یک روحانى بود که در مقابل یک همچو قدرت بزرگ، یک چنین قدرتِ شوروىِ بزرگ ایستاد. به اصطلاحِ آن، با دست لرزان گفت: حالا که ما بناست از بین برویم، چرا خودمان خودمان را از بین ببریم؟ رأى مخالف داد، دیگران هم جرأت کردند رأى مخالف دادند. شما این روحانى را نباید قدرش را بدانید؟ (صحیفه امام، ج‏3، ص:244و 245)

امام خمینی:آن روزى که رضا شاه آمد و آن همه کارها را کرد، باز یک آخوند بود که توى مجلس، به اسم مدرس- رَحِمَهُ اللَّه- مقابلش مى‏ ایستاد و مى ‏گفت که «نه». هیچ کس نبود؛ مدرس بود، و چند نفر هم که اطراف او بودند. دیگر در تمام مملکت هیچ قدرتى در مقابل او نمى‏ ایستاد. مدرس یک آقاى عمامه ‏اى، ملا، متقى و با یک پیراهن کذا و عباى کذا و تنبان کرباسى، که شعر آن وقت برایش گفتند که تنبانْ کرباسى- قدردانى از او کردند و شعر برایش گفتند- انتقاد از او کردند، این ایستاد در مقابل رضا شاه و «نه» گفت...

 آیت الله خامنه‌ای : «مدرّس به عنوان یک روحانی که از چشمه فیّاضِ دینِ رهایی بخش و انسان سازِ اسلام سیراب بود در انجام تکلیف الهی و شرعی خویش ـ که مبارزه با ظلم و فساد و اختناق را سرلوحه احکام خویش دارد ـ. تنها بودن را بهانه سکوت قرار نداد و چه بسا که در بسیاری از جریانات سیاسی کشور تنها یک فریاد بود که پرده خفقان حاکمه را می‌درید و آن، فریاد و خروشِ دشمن شکنِ مدرّس بود ... مدرس به حقّ افتخار جامعه روحانیت به خصوص در قرن حاضر و نمونه‌ای از مقاومت جامعه روحانیت در همه زمان هاست. پرچم مبارزه‌ای که شهید مدرس برافراشت هیچ‌گاه بر زمین نیفتاد. مبارزه بی‌امان مدرس علیه هر آنچه غیرخدایی است هنوز در جامعه ما ادامه دارد»

چیزهایی که از شهید آیت‌الله «سید حسن مدرس» نمی‌دانید

زندگینامه آیت الله مدرس:

سید حسن طباطبایی زواره مشهور به مدرس،فرزند،سید اسماعیل طباطبایی در سال ۱۲۴۹شمسی( ۱۲۸۷ قمری )در شهر زواره (در قریه سرابه کچو از توابع شهرستان اردستان) از توابع استان اصفهان متولد شد.

سید اسماعیل طباطبایی پدر شهید مدرس که در روستای مزبور به تبلیغات دینی و انجام امور شرعی مردم مشغول بود، برای آنکه ارتباط طایفه میرعابدین را با بستگان زواره‌ای قطع نکند تصمیم گرفت از طریق ازدواج پیوند خویشاوندی را تجدید و تقویت کند و با دختر سیدکاظم سالار که خدیجه نام داشت (مادر حسن مدرس) و از سادات طباطبایی زواره بود ازدواج کرد. پدر آیت الله مدرس غالباً در سرابه به امور شرعی و فقهی مردم مشغول بود ولی مادر و فرزند در زواره نزد بستگان خویش به سر می‌بردند.

سید حسن در شش سالگی به همراه پدرش جهت درس خواندن به روستای اسفه (حسین کاظمی) در حومه قمشه نزد پدربزرگ‌اش میرعبدالباقی رفت و پس از درگذشت میرعبدالباقی در شانزده سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت، در اصفهان نزد علامه شیخ‌مرتضی‌ریزی، سامرا و نجف در محضر بزرگانی چون آیت‌الله میرازی شیرازی(صاحب فتوای تحریم تنباکو)، آخوند خراسانی و سیدمحمدکاظم یزدی آموخت. تا درجه اجتهاد ادامه داد؛ آنگاه به اصفهان مراجعت کرده و مشغول تدریس فقه و اصول شد. ایشان در جریانات مربوط به نهضت مشروطه به سمت سیاست روی آورد. مرحوم مدرس در این باره گفته است: «بعد از مراجعت از عتبات، در اصفهان فقط از امورات اجتماعیه، مباحثه و تدریس اختیار کرده بودم، تا زمان انقلاب استبداد به مشروطه واردفعالیتهای سیاسی شد». فعالیت سیاسی ایشان با عضویت در انجمن ایالتی اصفهان آغاز می‌شود و با انتخاب او به عنوان یکی از پنج تن علمای منتخب، برای دوره دوم قانون‌گذاری مجلس، در تاریخ ۱۲۸۹ شمسی، چهره‌ سیاسی او شناخته‌تر می‌شود. مدرس در این مجلس نقش خود را به خوبی ایفا کرد. وی در دوره سوم نیز از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب شد؛ ولی این مجلس به علت فشار خارجی و آغاز جنگ اول جهانی یکسال بیشتر دوم نیاورد. مدرس از چهره‌های سرشناس کمیته دفاع ملی بود که جهت جلوگیری از پیشرفت نیروهای روسیه تزاری به سمت پایتخت به قم مهاجرت کردند. او سپس عازم اصفهان، کرمانشاه، عراق، ترکیه و سوریه گردید و پس از دو سال به ایران بازگشت. با امضای قرارداد ۱۹۱۹ وثوق‌الدوله، مدرس به مخالفت برخاست و با این قرارداد ننگین به شدت مخالفت کرد و اجازه نداد ایران بین اجانب تقسیم شود. پس از کودتای رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی در سوم اسفند ۱۲۹۹، مدرس همراه بسیاری از ملیون و مبارزان دستگیر شد و تا پایان عمر کابینه سیاه سید ضیاءالدین طباطبایی در قزوین زندان بود. پس از آزادی به نمایندگی مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد و به عنوان نایب رییس مجلس و رهبری اکثریت مجلس برگزیده شد. دوره پنجم مجلس در سال ۱۳۰۲ افتتاح شد و در این دوران پر اهمیت تاریخ مشروطه که با تغییر سلسله قاجاریه و روی کار آمدن رضاخان همراه بود، مدرس رهبری اقلیت مجلس را بر عهده داشت. رضاخان که به دنبال حذف قاجار و حاکمیت خود بود، طرح جمهوری را مطرح کرد اما وجود مدرس و رفقای او در مجلس که فراکسیون اقلیت را تشکیل می‌دادند، مانع از به سرانجام رسیدن طرح جمهوری رضاخانی گردید. یکی از وقاع مهم مجلس پنجم استیضاح رضاخان، توسط مدرس بود؛

اما، رضاخان توانست با فریب و نیرنگ، مقدمات تصویب انقراض قاجاریه را فراهم کند و در تاریخ ۹ آبان ۱۳۰۴ این کار را عملی کرد و خود به پادشاهی ایران رسید.

رضاخان در طی برگزاری انتخابات مجلس هشتم شورای ملی با مداخله آشکار در انتخابات و حذف آرای شهید مدرس اجازه نداد وی به مجلس راه یابد و سپس ۱۶ مهر ۱۳۰۷ مدرس را دستگیر و به دامغان، مشهد و سپس به خواف تبعید کرد« مدرس» ۷ سال در خواف توسط مأموران تحت نظر بود و در ٢٢ مهر ۱۳۱۶ از خواف به کاشمر منتقل شد.

در این زمان رضاخان دستور قتل مدرس را به رییس شهربانی کاشمر داد ولی او به این کار تن نداد و در نتیجه این مأموریت به جهانسوزی، متوفیان و خلج واگذار شد. آنها در شب ٢٧ رمضان ١٣٥٦(۱۰ آذر ۱۳۱۶) به سراغ آن عالم ربانی رفتند و او را به شهادت رساندند و جنازه را مخفیانه به خاک سپردند.

برنامه‌های بزرگداشت شهید مدرس به صورت مجازی برگزار می‌شود

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:

«در نجف پیشنهاد و اصرار می‌شد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمی‌کنم.

معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت می‌دهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونه‌های زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.

همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفته‌ام. می‌دانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست،‌ باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخش‌تر است.»

«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد

«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در این‌باره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکت‌ها بوده‌اند و چیزهایی از آنجا می‌دانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] می‌آمد و برایم آنچه از تاریخ هند می‌دانست، می‌گفت. کتاب‌هایی هم از هند برایم می‌خواند و گاهی ترجمه می‌کرد.

فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زن‌ها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمره‌جویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»

جلوی خرج‌تراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد

«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از 7 ساعت کار نکشند؛ 4 ساعت صبح و 3 ساعت بعداز ظهر، بار آن‌ها بیش از 15 مَن نباشد، هر شب به هر کدام 10 سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آن‌ها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آن‌ها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آن‌ها را نیازارد.

قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال 5 بار گندم آرد می‌کنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند.‌ آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیه‌ها در حالی است که آیت‌الله در وصیت‌نامه خود می‌نویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی 2 تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید می‌کند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.

سید! مطمئن باش تو را هم قربانی می‌کنند...

«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم می‌کردند ولی در عمل یاریم نمی‌کردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشه‌گیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بی‌فایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچه‌ای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورت‌ها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاک‌دلی کامل می‌گفت: «سید!‌ به اصفهان جان دادی»، شرمنده می‌شدم.

می‌گفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطین‌اند و نه حکامی مثل ظل‌السلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطان‌ها و ظل‌السلطان‌هایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همین‌ها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی می‌کنند و کوچک‌ترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمی‌کند.»

از خبرچین ظل‌السلطان ، روضه‌خوان ساخت!

«زمانی که مردم با ظل‌السلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبه‌ها معلوم است و ما آخوندها به‌خوبی می‌توانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه به‌خوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکم‌اند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.

در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمده‌اید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب می‌دانم. گفتند: چه کنیم، ظل‌السلطان ما را می‌کشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که می‌گویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. این‌ها که من می‌گویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی می‌فهمد و به شما مرتبه و مقام می‌دهد. هر روز صبح بیایید، می‌گویم برادرم و خواهرزاده‌ام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم می‌گویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.

این‌ها می‌آمدند و صبح در حجره سیدعلی‌اکبر و میرزا حسین درس می‌خواندند و در پای درس هم می‌نشستند. کم‌کم ظل‌السلطان را ول کردند و به‌درستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضه‌خوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف می‌فرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضه‌خوانی رسیدند و آدم‌های خوبی شدند.

همین‌ها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آن‌ها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامه‌اش را از سر بر نمی‌داشت. می‌گفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمی‌گذارد سرم را بشکند.

انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدی‌ها او را از کار راست و درست منحرف می‌کنند. خودخواهی، آدم را می‌بلعد. بهترین انسان‌ها، از بازار آشفته برای مردم استفاده می‌کنند و بدترین مردم برای خود.»

نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!

«اعماق فضا و اقیانوس‌ها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّ‌وغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئله‌ای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروری‌ترین کاری است که به اندازه تمام کوشش‌های بشر برای نوشتن همه کتاب‌های فلسفی، ارزش دارد.

باید این تهور را داشته‌باشیم که نگذاریم انسان‌ها فریب تحریکات خودخواهانه جاه‌طلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر به‌خاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه می‌کشد. کودکی که از تاریکی می‌ترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار می‌دهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»

سیاست، کار دوم من است

با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیت‌الله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» به‌عنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشته‌باشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم به‌عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسی‌شان و سیاسی‌کردن عامه مردم تلاش‌های فراوانی کرد و تا وقتی به‌عنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیاده‌خواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفه‌شناس به‌عنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.

وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیت‌الله مدرس از مسئولیت‌های ذاتی‌اش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیت‌الله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.

نماینده مجلسی که قنات‌های روستا را احیا می‌کرد

یکی از خدماتی که آیت‌الله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازه‌های موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قنات‌های روستاهای این منطقه بازدید می‌کرد و گاه به داخل چاه‌ها می‌رفت و در تعمیر آن‌ها همکاری می‌کرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیت‌الله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیت‌الله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگ‌تر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشه‌ای، بدیع‌الزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.

مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه می‌کنم

* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمی‌گشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیت‌الله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچ‌کدام از نماینده‌ها جرأت رد کردن استدلال‌هایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیت‌الله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیت‌الله گفت: «این‌ها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه می‌کنم.»

انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!

* یک روز دو نفر که یکی از آن‌ها فرنگی بود، به دیدار آیت‌الله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالی‌رتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم می‌کنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک می‌گیرد و مبلغی که در آن قید شده را می‌پردازد.»

مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»

بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان می‌گویند شما می‌خواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»

نقل از شهید آیت‌الله مدرس آورده‌شده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفته‌می‌شود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری می‌شود! . سال‌ها بعد، نوه آیت‌الله مدرس بخش‌هایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم

ترورآیت الله مدرس تبادستور رضاخان

رضاخان که قبل از دی‌ماه ۱۲۹۹ نامی در سیاست ایران نداشت، توانست در کمتر از پنج سال، سلسله قاجار را منقرض کند و بر تخت پادشاهی در ایران تکیه زند.

او برای رسیدن مقاصد خود از هیچ اقدامی حتی قتل دریغ نمی‌کرد. یکی از این رجال و سیاست‌مداران ایرانی که مانع رضاخان بود، کسی جز شهید سیدحسن طباطبایی قمشه معروف به مدرس نبود. رضاخان برای اینکه مدرس را از سر راه بردارد دست به ترور وی زد و در این امر توفیق نیافت.

مدرس یکی از مخالفان سرسخت کودتای ۱۲۹۹ رضاخان بود که به دلیل اعتراض، مدتی را در زندان گذراند. او بعد از آزادی از زندان، به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس چهارم انتخاب شد.

چهارمین دوره مجلس شورای ملی، روز اول تیرماه ۱۳۰۰ گشایش یافت. در این دوره، مدرس نایب رئیس اول مجلس شد و با اعتبارنامه نمایندگان موافق قرارداد ۱۹۱۹ به شدت مخالفت کرد و مانع تصویب اعتبارنامه برخی از آنان شد.

وی در این دوره، رهبری اکثریت مجلس را بر عهده داشت و غالباً در غیاب رئیس، مجلس را اداره می‌کرد. رویارویی شهید مدرس با رضاخان سردار سپه در همین زمان رخ داد؛ مقابله‌ای که تا پایان عمر مدرس ادامه داشت.

سردار سپه، وزیر جنگ شد، اما مداخلات بی‌پروای او در همه امور مملکت، کاسه صبر نمایندگان را لبریز کرد تا جایی که آیت‌اللّه مدرس در نطق ۱۲ مهر ۱۳۰۱ مجلس شورای ملی، با انتقاد شدید از سردار سپه گفت: «اما امنیت، امنیت در مملکت است، منتهی به دست کسی است که اغلب ما‌ها از او خوشوقت نیستیم. چرا در پس پرده حرف می‌زنید؟ مگر شما ضعف نفس دارید؟ چرا حرف نمی‌زنید و دل خودتان را می‌لرزانید؟ مگر می‌ترسید؟... ما که از رضاخان ترسی نداریم. چرا حرف خودمان را در پرده بگوییم؟ باید بدون ترس و بی‌پرده گفت، ما که قدرت داریم سلطنت را تغییر بدهیم، قدرت داریم، رئیس الوزراء را عزل کنیم، رضاخان را هم تغییر می‌دهیم...»

مدرس در پنجمین دوره قانون‌گذاری مجلس شورای ملی نیز از جانب مردم به نمایندگی مجلس انتخاب شد. رضاخان در این دوره، تلاش داشت به مقام نخست وزیری برسد و با وجود اینکه احمد شاه قاجار مایل نبود، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کند، سرانجام در نهایت ضعف و ناچاری، فرمان نخست وزیری رضاخان را صادر کرد و برای اینکه مرد میدان نبود، ایران را ترک و راهی فرنگ شد و عرصه را برای کسب قدرت رضاخان هموار کرد.

سردار سپه پس از کودتای ۱۲۹۹ همواره رویای حکومت مطلقه ایران را در سر می‌پروراند. اولین طرحی که برای هدف خود برگزید، تغییر رژیم سلطنتی ایران به حکومت جمهوری بود.

پنجمین دوره مجلس شورای ملی با مخالفت در مورد تصویب اعتبارنامه وکلای فرمایشی آغاز شد و توانست مانع از تصویب اعتبارنامه علی دشتی و نوری‌زاده شود.

توفیق آیت الله مدرس در رد اعتبارنامه نمایندگان سفارشی رضاخان در مجلس، خشم سیدمحمد تدین رهبر موافقان سردار سپه در مجلس را برانگیخت و بین شهید مدرس و تدین در مجلس، جنگ لفظی شدیدی درگرفت. در پایان این جلسه، حسین بهرامی به تحریک تدین سیلی محکمی به گوش مدرس زد.

اما انتشار خبر سیلی خوردن مدرس، بزرگ‌ترین عامل برهم زننده جمهورى شد. رضاخان گفته بود که این بهرامی با یک سیلى، اساس جمهورى ما را برهم ریخت.

به هر ترتیب، طرح جمهوری شکست خورد و در هفتم مرداد ۱۳۰۳، مدرس و گروهی از همفکرانش دولت سردار سپه را استیضاح کردند. هفدهم مرداد ۱۳۰۳، روز بررسی استیضاح توسط مجلس شورای ملی، صحن مجلس شاهد درگیری سردار سپه و هوادارانش با مدرس و اقلیت استیضاح کننده بود.

در همین روز مدرس و برخی از اعضای فراکسیون اقلیت، بیرون از ساختمان مجلس شورای ملی مورد ضرب و شتم اوباش طرفدار سردار سپه قرار گرفتند. استیضاح کنندگان در اعتراض به این اقدام‌ها در جلسه بعدازظهر مجلس که طرح استیضاح بررسی شد، شرکت نکردند و در نتیجه دولت سردار سپه هم رأی اعتماد گرفت.

رضاخان و هواخواهانش پس از آنکه از طرح جمهوری به نتیجه نرسیدند؛ تصمیم گرفتند زمینه را برای تغییر سلطنت آماده کنند، اما مدرس نیز بیکار ننشست و رحیم‌زاده صفوی را به پاریس فرستاد تا احمدشاه را به بازگشت به ایران ترغیب کند.

آیت اللّه مدرس در پیام شفاهی خود به احمدشاه، تاکید می‌کند حمایتش از سلطنت قاجار و مخالفت او با حکومت رضاخان دلیل شخصی ندارد و یا علاقه‌اش به خاندان قاجار نیست بلکه او می‌داند طراحان تغییر سلطنت، در پی آنند تمامی ارکان اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه ایران را دگرگون سازند.

مدرس پی به یک توطئه خارجی برده بود که می‌خواهند با تغییر رژیم و تغییر سلطنت نظم اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را به هم بزنند تا بتوانند به راحتی بر مردم ایران حکومت کنند.

از این رو می‌گفت‌: روزگار و گردش آن چنین پیش آورده است که بزرگ‌ترین و مقدس‌ترین مبادی ایمانی ما یعنی آن اصولی که موجب مصونیت اجتماعی و سیاسی قوم ایرانی، استقلال و تمامیت ایران است با بقاء و دوام سلطنت اعلی‌حضرت توأم گردیده است. اما بر من ثابت است که مقصود دیگران در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است. با تمام معنای آن و تغییر رژیم در تمام شعب اجتماعی و سیاسی... همان‌چیز‌ها که باعث انتظام رشته‌های مختلف حیات ملی ما بوده و همان چیز‌ها بوده است که ایرانی را از سخت‌ترین مخاطرات خلاصی بخشیده است.

روز نهم آبان ۱۳۰۴، مجلس شورای ملی به ریاست سید محمد تدین (نایب رئیس اول) تشکیل شد تا ماده واحده خلع قاجاریه را بررسی کند. مدرس از جمله افرادی بود که در راستای حفظ استقلال سیاسی کشور، به طرح جمهوری رضاشاه اعتراض کرد. مدرس به‌رغم تلاش وافری که در جهت جلوگیری از استبداد رضاشاه و سلطنت او کرد؛ اما در نهایت نتوانست در این راه موفق شود.


وقتی مخالفان و معاندان مشاهده کردند که فریاد حق طلبی مدرس خاموش نخواهد شد، تصمیم به ترور او گرفتند که این حرکت آنان نافرجام ماند و تیر‌های شلیک شده، بازو و کتف مدرس را مجروح کرد و مدرس پس از ۶۴ روز سلامتی خود را بازیافت و در ۱۱ دی ماه ۱۳۰۵ در مجلس حاضر شد.

مدرس بعد از این ترور نیز دست از مخالفت‌ها و اعتراضات سیاسی خود برنداشت و به فعالیت‌های خود علیه رضاشاه ادامه داد. اما این بار رضاشاه، در اقدامی خصمانه، نه تنها مانع از شرکت وی در انتخابات مجلس هفتم شد، بلکه او را به خواف و سپس کاشمر تبعید کرد. مدرس از زمان دستگیری یعنی از سال ۱۳۰۷ تا سال ۱۳۱۶، در تبعید به سر برد و در نهایت به دستور رضاشاه توسط فردی به نام جهانسوزی به قتل رسید.

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:داستان زندگی آیت الله مدرس اززبان خودش:

«در نجف پیشنهاد و اصرار می‌شد برای مرجعیت شیعیان (و به عقیده خودم مسلمانان) به کشور هند بروم و به کار تشکیل حوزه و مجامع اسلامی بپردازم. گفتم: ملت ایران متحمل هزینه سنگین شده و مرا برای خدمتگزاری در این مرتبه آورده است. حالا که نیاز دارد، آنان را رها نمی‌کنم.

معتقدم خدمتگزار باید بومی باشد که درد مخدوم را بفهمد. خادم و مخدوم را همدلی، همزبانی و همدردی، در اصلاح امور، قدرت و همت می‌دهد. هیچکدام از حکامی که از مملکتی به مملکت دیگر فرستاده شدند و یا تسلط یافتند، برای ملت آن کشور نتوانستند کاری انجام دهند. در تاریخ نمونه‌های زیادی هم داریم؛ در مصر، ایران و هند و بسیار جاهای دیگر.

همه ممالک اسلامی، خانه من است ولی در میان این کشورها من به ایران بیشتر علاقمندم و در ایران هم به سرابه و اسفه (سرابه، محلی از روستای کچو مثقال اردستان، زادگاه مدرس و اسفه، روستایی است که زیستگاه ایشان بوده است). آنجا با فضایش اخت گرفته‌ام. می‌دانم کجایش خراب است، کجایش آباد است، چه دارد و چه ندارد، آبش از کجاست، نانش از کجاست،‌ باغش، زمینش، محصولش چیست و از کیست. برای خراب کردن و آباد کردن، اطلاعاتم زیادتر و حاصل کار رضایت بخش‌تر است.»

«هند» وقتی از دست رفت که اقتصادش به زانو درآمد

«وقتی به اصفهان رسیدم، به خواندن تاریخ هند و چین علاقمند شدم. در این‌باره کتاب و نوشته بسیار کم بود. ناچاراً سراغ کسانی رفتم که در این مملکت‌ها بوده‌اند و چیزهایی از آنجا می‌دانند. تاجری در اصفهان بود. یک هندی [نزد او] می‌آمد و برایم آنچه از تاریخ هند می‌دانست، می‌گفت. کتاب‌هایی هم از هند برایم می‌خواند و گاهی ترجمه می‌کرد.

فهمیدم که هند زمانی از دست رفت که از لحاظ اقتصادی به زانو درآمد. و امپراطوری انگلیس دو چیز را با تأسیس شرکت تجارتی از آن گرفت؛ اول «مالش» را و دوم «حالش» را و هند شد قلمرو انگلیس.» ...
«در جریان تأسیس بانک ملی، در بسیاری از شهرهای کوچک، زن‌ها برای خرید سهام شرکت، زیورآلات خود را از سر و گردن گشودند. در همان زمان رجال جهاندیده گفتند: چشم بد دور. محال است مستعمره‌جویان اجازه بدهند چنین حال و احساسات و چنین ایمانی در یک ملت شرقی رشد و نمو نماید.»

جلوی خرج‌تراشی خانواده مرا بگیرید اما هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد

«روزی که ساختن آسیاب، حمام و کاروانسرای «اسفه» را شروع کردم، قرار گذاشتم از 5 رأس الاغ و 2 قاطر و یک اسب گاری روزی بیش از 7 ساعت کار نکشند؛ 4 ساعت صبح و 3 ساعت بعداز ظهر، بار آن‌ها بیش از 15 مَن نباشد، هر شب به هر کدام 10 سیر جو همراه با علف تازه بدهند، کسی به آن‌ها چوب نزند و درون پالانشان را که با پشت آن‌ها تماس دارد، نمد بدوزند که نرم و گرم باشد و پوست آن‌ها را نیازارد.

قرار گذاشتم از کلیه کسانی که هر سال 5 بار گندم آرد می‌کنند، مطلقاً کارمزد نگیرند. درآمد آسیاب را پس از مخارج لازمه آسیاب و مزد آسیابان، به مستحقان بدهند.‌ آسیابان به اندازه احتیاجش آرد بردارد و هر فقیری به در آسیاب آمد، محروم برنگردد...»
همه این توصیه‌ها در حالی است که آیت‌الله در وصیت‌نامه خود می‌نویسد: «زن و فرزندان من حق ندارند ماهی 2 تومان بیشتر خرج کنند و اگر زیادتر شد، من راضی نیستم.» و به «ملا حیدرعلی» که وصی اوست، تأکید می‌کند که به هیچ عنوان زیادتر از این در اختیارشان نگذارد.

سید! مطمئن باش تو را هم قربانی می‌کنند...

«در اصفهان بعضی از اساتید سابقم که هنوز حیات داشتند، تحسینم می‌کردند ولی در عمل یاریم نمی‌کردند. حق هم داشتند چون روزگاری دراز را به گوشه‌گیری و درس و عبادت گذرانده و لذت آرامش را چشیده بودند. آنان موجوداتی بودند مقدس و قابل احترام همانند قدیسین درون کلیسا و صوفیان غارنشین. ولی برای خلق خدا، بی‌فایده. مخزن علم بودند که هر روز از دریچه‌ای مقداری از آن، هدیه اصحاب بود.
در این میان، روحانی و عالم ربانی که خدایش محفوظ دارد، مرد این راه بود، با او مشورت‌ها داشتم. وقتی با خلوص نیت و پاک‌دلی کامل می‌گفت: «سید!‌ به اصفهان جان دادی»، شرمنده می‌شدم.

می‌گفت: «مشکل و دشمن اسلام و ایران، نه سلاطین‌اند و نه حکامی مثل ظل‌السلطان. مشکل مهم جامعه ما، سلطان‌ها و ظل‌السلطان‌هایی هستند که با عبا و عمامه در خدمت دربارند. مولا (ع)، قربانی جهل همین‌ها شد و فرزندش به فتوای همینان شهید گردید. مطمئن باش سید! فردا تو را هم مانند آنان قربانی می‌کنند و کوچک‌ترین صدایی از اینان فضای تختگاهشان را متأثر نمی‌کند.»

از خبرچین ظل‌السلطان ، روضه‌خوان ساخت!

«زمانی که مردم با ظل‌السلطان اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم، یک روز 3 نفر در مدرسه در جلسه درس من حاضر شدند. رفتار و نشست و برخاست طلبه‌ها معلوم است و ما آخوندها به‌خوبی می‌توانیم طلبه را از غیرطلبه تشخیص بدهیم. وقتی این 3 نفر با لباس نو و تمیز از درِ مدرسه وارد شدند، متوجه شدم بلد نیستند با نعلین نو خود راه بروند. با اینکه به‌خوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکم‌اند، بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم.

در هشتی (دالان) نشستیم و نان و دوغ خوردیم. گفتم: مأموریت شما خوب است یا بد، من کاری ندارم، مربوط به خود شماست. ولی حالا که اینجا آمده‌اید، سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید. آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب می‌دانم. گفتند: چه کنیم، ظل‌السلطان ما را می‌کشد. باید به او از شما خبر بدهیم. گفتم: ولی باید مطالب مرا که می‌گویم، بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید. این‌ها که من می‌گویم، چیزهایی است که اگر درست به او بگویید، او هم چیزی می‌فهمد و به شما مرتبه و مقام می‌دهد. هر روز صبح بیایید، می‌گویم برادرم و خواهرزاده‌ام به شما درس بدهند. اینکه بد نیست. کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید. برای خرید کتاب و وسایل لازم دیگر هم می‌گویم از موقوفات مدرسه مقداری به شما بدهند.

این‌ها می‌آمدند و صبح در حجره سیدعلی‌اکبر و میرزا حسین درس می‌خواندند و در پای درس هم می‌نشستند. کم‌کم ظل‌السلطان را ول کردند و به‌درستی طلبه شدند. چیزهایی یاد گرفتند. روضه‌خوان شدند. ایام محرم آنان را به جرقویه و روستاهای اطراف می‌فرستادم. کار و بارشان گرفت. از خبرچینی به روضه‌خوانی رسیدند و آدم‌های خوبی شدند.

همین‌ها در کار ساختن آسیاب، حمام، کاروانسرا و دیگر بناهای اسفه مؤثر واقع شدند. یکی از آن‌ها که بنای خوبی بود، در وقت طاق زدن هم عمامه‌اش را از سر بر نمی‌داشت. می‌گفت: آقا شما گفتید این لباس، لباس کار و زحمت کشیدن است و اضافه اینکه، اگر پاره آجری هم بر سرم خورد، عمامه نمی‌گذارد سرم را بشکند.

انسان، انسان است. خوب است. نیازمندی و بدی‌ها او را از کار راست و درست منحرف می‌کنند. خودخواهی، آدم را می‌بلعد. بهترین انسان‌ها، از بازار آشفته برای مردم استفاده می‌کنند و بدترین مردم برای خود.»

نکند از فضا و اقیانوس غافل شوید!

«اعماق فضا و اقیانوس‌ها، محل توجه و هدف اصلی آینده خواهد شد. بشر آینده همه همّ‌وغمّ خود را متوجه این دو فضای خالی خواهد کرد. ما باید خود را برای چنین روزگاری آماده کنیم. نوشتن تاریخ برای بشر که بتواند چنین مسئله‌ای را به او تفهیم کند و مسیر او را در این راه مشخص نماید، ضروری‌ترین کاری است که به اندازه تمام کوشش‌های بشر برای نوشتن همه کتاب‌های فلسفی، ارزش دارد.

باید این تهور را داشته‌باشیم که نگذاریم انسان‌ها فریب تحریکات خودخواهانه جاه‌طلبان را خورده و در گرداب مهالک آن سرنگون شوند. ملتی که جاهل و ناآگاه است و به حقوق اجتماعی خود شناختی ندارد، با هر انقلاب و جنگی از سلطه آزادش کنی، باز اندک زمانی دیگر به‌خاطر جهلی که نسبت به وضعیت زمان دارد، خود را به زیر سلطه می‌کشد. کودکی که از تاریکی می‌ترسد، خود را در پناه هر رهگذری قرار می‌دهد. باید ترس را از اعماق دلش زایل کرد.»

سیاست، کار دوم من است

با تشکیل مجلس شورای ملی بعد از استبداد صغیر، آیت‌الله مدرس از طرف آیات عظام «ملا محمدکاظم خراسانی» و «عبدالله مازندرانی» به‌عنوان یکی از مجتهدانی که طبق قانون اساسی مشروطه باید بر هماهنگی مصوبات مجلس با شرع اسلام نظارت داشته‌باشند، به این مجلس معرفی شد. بعد از آن هم ایشان تا دوره ششم به‌عنوان نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی حضور داشت و در این جایگاه برای آگاه کردن مردم به حقوق اجتماعی سیاسی‌شان و سیاسی‌کردن عامه مردم تلاش‌های فراوانی کرد و تا وقتی به‌عنوان نماینده در مجلس حضور داشت، با ایستادگی در مقابل زیاده‌خواهان داخلی و خارجی، با تمام توان از حقوق ملت ایران دفاع کرد. به همین دلیل هم سالروز شهادت این نماینده وظیفه‌شناس به‌عنوان «روز مجلس» نامگذاری شده است.

وظایف سنگین نمایندگی مجلس اما باعث نشد آیت‌الله مدرس از مسئولیت‌های ذاتی‌اش غافل شود. ایشان بعد از ورود به تهران، در اولین فرصت جلسات درسش را در ایوان زیر ساعت در مدرسه سپهسالار (مدرسه عالی شهید مطهری) شروع و به همه اعلام کرد: «کار اصلی من، تدریس است و سیاست، کار دوم من است.» مدتی بعد هم تولیت این مدرسه علمیه را برعهده گرفت. آیت‌الله مدرس با این هدف که طلاب علوم دینی از اوقاتشان استفاده بیشتری ببرند و با جدیت بیشتری به درس و مباحثه بپردازند، برای اولین بار طرح امتحان طلاب را به مرحله اجرا درآورد.

نماینده مجلسی که قنات‌های روستا را احیا می‌کرد

یکی از خدماتی که آیت‌الله مدرس از خود برجا گذاشت، احیا و آبادانی روستاها و مغازه‌های موقوفه مدرسه سپهسالار بود که برای این کار، زحمات زیادی متحمل شد. عصرهای پنجشنبه اغلب در گرمای شدید تابستان به روستاهای اطراف ورامین رفته و از قنات‌های روستاهای این منطقه بازدید می‌کرد و گاه به داخل چاه‌ها می‌رفت و در تعمیر آن‌ها همکاری می‌کرد و از اینکه با چرخ از چاه گِل بکشد، ابایی نداشت.
آیت‌الله مدرس در این مدرسه، شاگردانی مانند آیت‌الله حاج میرزا ابوالحسن شعرانی، آیت‌الله سید مرتضی پسندیده (برادر بزرگ‌تر امام خمینی (ره))، شیخ محمد علی لواسانی، مهدی الهی قمشه‌ای، بدیع‌الزمان فروزانفر و... را تربیت کرد.

مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه می‌کنم

* یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمی‌گشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیت‌الله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچ‌کدام از نماینده‌ها جرأت رد کردن استدلال‌هایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیت‌الله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیت‌الله گفت: «این‌ها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه می‌کنم.»

انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!

* یک روز دو نفر که یکی از آن‌ها فرنگی بود، به دیدار آیت‌الله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالی‌رتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم می‌کنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک می‌گیرد و مبلغی که در آن قید شده را می‌پردازد.»

مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»

بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان می‌گویند شما می‌خواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.»

نقل از شهید آیت‌الله مدرس آورده‌شده، برگرفته از کتاب «زرد» به قلم خود ایشان است. این کتاب، نوعی کتاب تاریخی تطبیقی شامل تاریخ ایران از زمان ساسانیان تا دوران مشروطه بوده است که متاسفانه بعد از تبعید ایشان به «خواف»، از ایران خارج شد و گفته‌می‌شود حالا در کتابخانه کنگره آمریکا نگهداری می‌شود! . سال‌ها بعد، نوه آیت‌الله مدرس بخش‌هایی از این کتاب را در قالب کتابی به نام «مرد روزگاران» ارائه کرد/۱۰ آذر ۱۳۹۸تسنیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد