ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ادعای بی جا
شخصی در جمعی مدعی شد که من در وقت نماز از دنیا و امور مربوط به آن خارج شده و از هر آنچه در اطرافم اتفاق بیفتد بی اطلاع می شوم.
زیرکی گفت: ادعا کردن را همه می دانند، مهم ثابت کردن آن است. همان شب دوست زیرک با دوستان دیگر قرار گذاشتند که در وقت نماز به سراغ مدعی بروند تا به درستی ادعای او پی ببرند.
شب هنگام وقت نماز همه به سراغ او رفتند، چند نفر در حیاط پنهان شدند و دوست زیرک وارد اطاق شد، مدعی که فهمیده بود مورد آزمایش دوستانش قرار گرفته به نماز خود ادامه داد و به روی خودش نیاورد.
شخص زیرک تا می توانست اجناسی کوچک و باارزش را در جیب هایش پنهان کرد و از اطاق خارج شد و نزد دوستانش رفت و با آنها به اطاق برگشت.
همه فرد مدعی را تحسین کردند و شخص زیرک هر آنچه را برداشته بود از جیب هایش درآورد به او داد، غیر از یک انگشتر قیمتی که آن را در جیب بغلش پنهان کرده بود.
سپس قصد رفتن کردند که ناگهان فرد مدعی گفت: راستی فلان انگشتر قیمتی مرا که در جیب بغلت پنهان کرده بودی را فراموش کردی به من باز گردانی .