ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چشم برزخی
نقل است که: سهل بن عبدالله مَروَری همه روز به درس عبدالله مبارک می آمد. روزی بیرون آمد و گفت: دیگر به درس تو نخواهم آمد، که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا بر خود خواندند و گفتند: سهل من... سهل من... چرا ایشان را ادب نکنی؟!
عبدالله مبارک به اصحاب خود گفت: حاضر باشید تا نماز میت بر سهل کنید. در حال، سهل وفات کرد. بر وی نماز کردند. پس گفتند: یا شیخ! تو را چون معلوم شد؟ گفت: آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم.
توضیح: این بنده خدا (سهل) نزدیک وفاتش بوده و چشم برزخی اش باز شده بوده و در این حال حورالعینی را که برای او بودند دیده است که او را به خود می خوانده اند، اما او فکر کرده که کنیزکان عبدالله هستند که بی اخلاقی می کنند و او را مورد خطاب قرار می دهند.
تذکرة الاولیاء، عطار نیشابوری