ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
نشانه های بهشت و جهنم
عابدی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوشخراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد: پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده.
عابد به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد.
سامورایی از اینکه میدید عابد بیتوجه به شمشیرش، فقط به او لبخند میزند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن عابد را بزند.
عابد به آرامی گفت: خشم تو نشانهای از جهنم است.
سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهش را به عابد انداخت و به او لبخند زد.
آنگاه عابد گفت: این هم نشانه بهشت.