وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

گرگ و پیرزن

  گرگ و پیرزن


گرگ گرسنه‌ای برای تهیه غذا به شکار رفت. در کلبه‌ای در حاشیه دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت به او می‌گفت: اگر دست از گریه و زاری برنداری تو را به گرگ می‌دهم.

گرگ از آن‌جا رفت و نشست و منتظر ماند تا پسر کوچولو را به او بدهند. شب فرا رسید و او هنوز انتظار می‌کشید.

ناگهان صدای پیرزن را شنید که می‌گوید: کوچولو گریه نکن، من تو را به گرگ نمی‌دهم، بگذار همین که گرگ پیر بیاید او را می‌کشیم.

گرگ با خود گفت: انگار اینجا آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چیزی می‌گویند، اما کار دیگری می‌کنند. بلند شد و روستا را ترک گفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد