ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یاد گرفتم که...
از پیرمرد حکیمی پرسیدند:از عمری که سپری نمودیچه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:یاد گرفتمکه دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
یاد گرفتم که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
یاد گرفتمکه دنیای ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم.
یاد گرفتم که سخن شیرین ،گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگی است.
یاد گرفتمکه ثروتمند ترین مردم در دنیا کسیاست که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
یاد گرفتمکسی که جو را می کارد گندم را برداشت نخواهد کرد.
یاد گرفتمکه عمر تمام می شود اما کار تمام نمی شود.
یاد گرفتم کسی که می خواهد مردم بهحرفش گوش بدهند باید خودش
نیز به حرف آنان گوش دهد.
یاد گرفتم که مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
یاد گرفتمکسی که مرتب می گوید: من این می کنم وآن می کنم تو خالی است و نمی تواندکاری انجام دهد.
یاد گرفتم کسی که معدنش طلا است همواره طلا باقی می ماند بدون تغییر، اما کسی که معدنش آهن است تغییر می کند و زنگ می زند.
یاد گرفتم تمام کسانی که در گورستان هستند همه کارهایی داشتند و آرمان هایی داشتند که نتوانستند محقَق گردانند.
یاد گرفتم که:بساط عمر و زندگیمان را در دنیا طوری پهن کنیم که در موقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
به دیگران هم بگویید.