آنهایی که نخواندم افسوس
در ادامه جلسه بحث : چگونه میتوان از طریق ادبیات زندگی نمود ؟ و در پاسخ به اینکه : چه رمانهایی را باید خواند ؟ حکمت ، نویسنده و کتابفروش شهر ، دستش را بسوی خانم مارگریت دوراس ، نویسنده فرانسوی ، در قفسه دراز کرد و چند رمان و نوول او را بیرون کشید و گفت : از اینجا شروع کنید ! چون نمایشنامه رادیویی نوشتن ، برای پخش ، و یا فروش کتاب ، پارتی و رابطه با مسئولین بالا را ، میخواهد ، ولی رمان خوب را هر ناشری منتشر میکند .
البته حکمت نمیداند که ما طبق معمول ، بجای خواندن رمانهای مارگریت دوراس ، ابتدا سراغ نقدهای ادبی و بیوگرافی او خواهیم رفت . تا آنجایی که ما او را میشناسیم ، یقینا حکمت این کار ما را ایده ئولوژی زده گی ادبیات میداند و این روش را از بازماندههای بیمار فرهنگ "چپ سنتی" بشمار می آورد . چون او ما را کاملا نمی شناسد و نمی خواهد مشتریهای آینده را از دست بدهد ، از بردن نام "حزب ت….خودداری میکند .
توضیح اینکه حکمت هرگونه بحث و نظر پیرامون سبک و نقش ادبیات ، هنر و فرهنگ را چپ زده گی میداند و افتخار میکند که میتواند بدون نظریه و تئوری ، پیرامون همه مقولات و ژانرهای ادبی و فرهنگی نظر بدهد . و ما هم برای اینکه او را مشکوک به خود ننماییم ، بجای تئوری و نظریات ادبی ، غالبا با او پیرامون "جامعه شناسی ادبیات" صحبت ، و سئوال های خود را مطرح میکنیم تا با این وجود ، تضاد و تناقض کارنویسندگی و حرفهایش را نشانش بدهیم .
از جمله بدشانسی های اولیه ما ، این شد که نام نویسنده ای بنام دوراس را در دانشنامه های ادبی چپ نیافتیم ، چون طبق معمول در آنجا ، از آغاز میدانیم که یک نویسنده : خلقی ، بورژوا ، رئالیست ، ایده آلیست ، امپریالیستی ، هومانیست ، مترقی ، ارتجایی ، سازشکار ، انقلابی ، مردمی ، مزدبگیر و غیره است یا خیر ! با این وجود از جمله کشفیات ما این بود که نام واقعی دوراس ، خانم دونادیو است .
یا اینکه او در زمان اشغال فرانسه از طرف فاشیسم آلمان ، در کنار بعضی از اعضای شورای ملی مقاومت ، به حزب کمونیست فرانسه پیوست ولی بعد از 6 سال ، بدلیل رعایت ننمودن انظباط حزبی ، اخراج شد . از جمله چملات قصار وی این بود که گفته بود : بجای آزادی بی قید و شرط ، باید از مسئولیت بی قید و شرط نویسنده سخن گفت . در جوانی او تحت تعثیر رئالیسم آمریکایی و ایتالیایی بعد از جنگ ، مخصوصا زیر تعثیر فاکنر و همینگوی به خلق آثاری اجتمایی اقدام کرد .
یا اینکه گر چه زنان آثارش تابو شکن هستند ، ولی دوراس خود را نویسنده ای فمینیست نمیدانست . و موضوع رمانهای غالبا روانشناسانه اش : عشق ، خودکشی ، خلافکاری است ، چون در جامعه آنزمان بیمار سرمایه داری ، گویا از این راه فرد به هویت و وجود واقعی خود پی می برد . منتقدین دوراس می گویند که با بت واسطوره ای که بعضی از خوانندگان آثارش از وی ساختند ، قضاوت عادلانه درباره او و کتابهایش سالها غیر ممکن شد .
چرا دوراس انکار میکند که آثارش بر اساس یک نظریه ادبی و یا زیباشناسانه نوشته شده اند ؟ گرچه او میگوید که حین نوشتن ، زندگی دوباره کشف میشود و تنها در تصویر و تصور ، رسانه ای بنام ادبیات بوجود می آید و با تکیه بر ویتگنشتاین می نویسد که زبان برای مطرح کردن جریان واقعی روح آگاهانه و ناخودآگاه ، ناتوان است . آیا او واقعاً آنطور که ادعا میکرد در تمام کتابهایش ، دور میزند و فقط پیرامون یک موضوع صحبت میکند ؟
چرا او انکار میکند که در دهه 70 و 80 قرن گذشته ، بحث استتیک فمینستی را تحت تعثیر خود قرار داده است ؟ و ادعای عضو مکتب "رمان نو بودن" را ، توهین به آثارش میدانست . چه کسانی میکوشند آنطور که دوراس ادعا میکند ، با کمک : عشق ، قتل ، جنایت ، خلافکاری و یا خودکشی ، به خود هویت بدهند و در جامعه اظهار وجود کنند ؟ قضاوت درباره آثارش بدو دسته تقسیم میشد ، دسته اول ، آثار اورا روانشناسانه و دسته دوم آنها را اگزیستنسیالیستی نامید .
منتقدین ادبی مخالف او ، اعتراف میکنند که گر چه آثارش گاهی شبه مبتذل ، و خود او شخصی خودنما و متظاهر است ، ولی وی نویسنده ای مستقل و مهم در قرن 20 فرانسه بود . عده ای دیگر اهمیت او را تا حد مارسل پروست بالا میبرند . موضوع رمانهایش گاهی : خشونت ، خودکشی ، قتل ، روابط خانوادگی ، پوچی و ملال زندگی روزمره ، رابطه بین انسانها ، و جستجوی عشق واقعی است و آثارش بر اساس عشق ، درد و خاطره ، نوشته شده اند ، گر چه عشق در غالب آثار وی ، بی نتیجه و محکوم به شکست است .
همچون ساموئل بکت ، گاهی قهرمان آثارش در انتظاری بیهوده و بی نتیجه ، وقت به بطالت میگذراند ، ولی در پشت یک زندگی با نظم اجباری : امید ، انتظار ، شوق دیدار ، به انسان لبخند میزنند . در تمام آثار او الکل مصرف میشود تا قهرمان جرئت حرف زدن بیابد و در تمام آثارش ، نقشی به یک کودک سپرده میشود . در نمایشنامه های دیالوگی اش ، معمولا قهرمان داستان با کمک مصرف الکل حرفهایی پرت و پلا و بی ربط با موضوع میزند .
دوراس بین سالهای 1942-1972 : حدود 14 رمان ، یک جلد مجموعه نمایشنامه ، یک باند نوول ، و چند فیلمنامه نوشت . رمان هایش غالبا تا سطح توول کوتاه هستند . او آثار خود را "کتابهای چپ" نامید ، مثلا در رابطه با جنبش دانشجویی سال 1968 در کتابی ، مستقیما به بورژوازی حمله کرد . دوراس به سبب فیلمنامه هیروشیما معروفیت جهانی یافت . او در نمایشنامه هایش به فواید فراموشی و آزار و رنج خاطرهها می پردازد .
از جمله آثار کوتاه او : مرگ بیمار . فاحشه سواحل نرماندی ، چشمان آبی-موهای سیاه ، تمام روز در میان درختان . و از جمله نمایشنامه های دیالوگی اش : دریاچه ها و قصرها ، و صحبت در پارک ، هستند . از جمله دیگر آثار او : بی شرمان ، یک زندگی آرام ، ساحل داغ ، شیدایی ، معاون سفیر ، ملوانی از جبل الطارق ، و درد و رنج ، هستند . در رمان درد و رنج ، او از مبارزینی میگوید که بعد از آزادی از اسارت ، در میان خانواده خود ناشناخته و غریبه میشوند .
مارگریت دوراس در سال 1914 در منطقه هند و چین و مستعمره فرانسه آنزمان در شهر سایگون بدنیا آمد و در سال 1996 در سن 81 سالگی در فرانسه درگذشت . پدر و مادرش در مستعمرههای فرانسوی آموزگار بودند . او 19 ساله بود که برای تحصیل به فرانسه بازگشت . بعد از مرگ زودرس پدر ، خانواده آنها دچار فقر و تنگدستی شد . او درسال 1942 با نام مستعار ، اولین رمان خود یعنی "بی شرمها" را منتشر کرد . دوراس در تمام عمر از نظر سیاسی و اجتمایی فعال بود ، از جمله در مبارزه و مقاومت فرانسویان ضد آلمان فاشیسم ، شرکت کرد .
او در رابطه با اسارت شوهرش در اردوگاههای فاشیسم ، دو کتاب "درد ورنج" و او گفت ، نابود کنید را منتشر نمود . شوهر او یعنی روبرت آنتلمو بعد از آزادی ، کتاب "خاطرات اسارت" خود را منتشر کرد . دوراس با تکیه بر تجربیات خاطرات خود در دوران کودکی در آسیای شرقی و هند و چین ، پیرامون طبیعت زیبای آنجا ، از جمله : مناطق ساحلی ، امواج دریا ، رودخانه و جنگل ، انسانهای مهربان غریبه نواز ، کشتی و دریا ، سخن گفت . در آثار او غالبا ساحل و کشتی ، سنبل دستیابی به آزادی هستند.