وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

جعبه کفش

جعبه کفش





زن و شوهری بیش از ۶۰ سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوری بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می ­کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمی ­کردند، مگر یک چیز: یک جعبه کفش بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن هم چیزی نپرسد.


در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمی­ کرد. اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند. درحالیکه با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می­ کردند پیرمرد جعبه کفش را از بالای کمد آورد و نزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید و از او خواست تا در جعبه را باز کند.


وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته­ ای پول پیدا کرد. پیرمرد در این باره از همسرش سوال کرد. پیرزن گفت: هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم، مادربزرگم به من گفت: که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنی. او به من گفت که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.


پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت، تمام سعی خود را بکار برد تا اشکهایش سرازیر نشود. فقط دو عروسک در جعبه بود. پس همسرش فقط دو بار در طول تمام این سالهای زندگی و عشق از او رنجیده بود، از این بابت در دلش شادمان بود. سپس به همسرش رو کرد و گفت: عزیزم خوب این در مورد عروسکها بود. ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟


پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسکها به دست آورده ­ام.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد