ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رمان برده ی جنسی 3. 18سال
دستهای مسیح من رو دراغوش گرفت ...-اروم باش چیزهایی که میگی همه اشتباه ِ..تو چند تا عمل موفقیت امیز داشتی.. همهءصورتت درست شده ..فقط چشمهات مونده بود که امروز عمل شد ..تو حالت خوب میشه ایرن ..نگران نباش به لباس مسیح چنگ میندازم ..-میترسم... میترسم اقا من رو پیدا کنه وبده دست حبیب ...حبیب میخواد بهم دست درازی کنه .بعد هم من رو بکشه ...-نمیذارم ...به خدا نمیذارم ایرن.. تو فقط اروم باش ..گریه برات اصلا خوب نیست ...اروم هیـــــــش ...اروم نمیتونستم بغض گلوگیرم رو حبس کنم .-ایرن ایرن ...به من گوش کن ...-نمیخوام گوش بدم .. نمیخوام اروم بشم .اون من رو پیدا میکنه و با کتک وسیلی بهم تجاوز میکنه وبعد هم پوست تنم رو غلفتی میکنه ...خودش بهم گفت ...خودش گفت که اگه در برم ..اگه فرار کنم ...دستهای مسیح رو پس میزنم -نه نه تو نمیتونی از پسش بر بیایی .نه تو.. نه هیچ کس دیگه...حتی خود خدا هم نمیتونه جلوی این اهریمن رو بگیره ...مسیح دوباره سعی میکنه من رو تو اغوشش حفظ کنه -به همون خدایی که میپرستی قسم ...جات امنه هیچ کس نمیدونه تو اینجایی ...-ولی اون میدونه ...اون همه چی رو میدونه ...-ایرن بس کن تو تازه عمل کردی این جوری فقط به چشمهات صدمه میزنی ...تو که نمیخوای تا اخر عمر نابینا بمونی ..؟-برام مهم نیست ...دیگه مهم نیست ...دیگه یه دختر باکره نیستم.. دیگه یه دوشیزه نیستم .دیگه نمیتونم پیش خونواده ام برگردم دیگه دیدن وندیدن برام مهم نیست ...میخوام بمیرم ..نمیخوام زنده باشم ...نمیخوام ...با حالت هیستریک وعصبی چنگ انداختم به باندهای صورتم ...درد دوباره میپیچه -میخوام بمیرم ..-ایرن ایرن ..نکن ...نه ...-صبرکن .... تو داری خودت رو نابود میکنی ..-آنی آنی ...؟صدای در اومد ولی اهمیت ندادم داشتم برای مرگ تقلا میکردم ..-چی شده ... .؟-زودباش یه ارام بخش بهش بزن ..-ولم کن ...نمیخوام ...من این زندگی رو نمیخوام ...چرا نجاتم دادی .؟چرانذاشتی بمیرم ...؟اصلا تو از کجا وسط زندگی من پیدات شد؟...چرا اون موقعی که زار میزدم تا بهم دست نزنه خدا تو رو نفرستاد ؟...چرا وقتی داشتم زیر تن لشش باکره گیم رو ازدست میدادم نیومدی؟...حالا دیگه اومدنت چه نفعی برای من داره؟ ..من میخوام بمیرم ...تو و...اقا و...حبیب هم برید به جهنم ...من رو بازور روی تخت خوابوند وبازوم رو ثابت کرد ..روی ساعدم گزیده شد .ولی اهمیتی نداشت ..اونقدر درد داشتم که معنی لغوی کلمهءدرد هم برام عوض شده بود ...-ولم کنید... چی از جونم میخواید؟..من میخوام بمیرم دیگه دوست ندارم زنده بمونم مسیح هنوز سعی در اروم کردن من داشت ..من رومحکم تر تو اغوشش گرفت ...-اروم باش ..همه چی درست میشه ایرن ...من بهت قول میدم ...صدای بغض دارش دلم رو شکست ...یعنی اوضاعم این قدر خرابه ...؟دستهام رو دوباره مهار کرد -خواهش میکنم ...این کارو نکن ..داری به خودت صدمه میزنی .شل میشدم ...لخت وبی حس ..درست مثل همون لحظه هایی که اقا داشت نفسم رو میبرید ...-ولم ...کنی....د ...می...خبازهم جادوی خواب اثر کرد ومن بازهم فارغ شدم از درد وزندگی ..
*اولین خاطرهء تلخ*اولین بار کی دیدمش ...؟یه ماه پیش ..؟فکرکنم آره یه ماه پیش بود ..یه دوشنبهءنفرین شده .. یه دوشنبهءمسخ شده که ای کاش هیچ وقت پام رو از تو خونه بیرون نمیذاشتم .. ساعت شیش ونیم بود ..خوب یادمه ..نگاهی به ساعت موبایلم انداختم که یه ماشین درست وسط خیابون زد بهم .. پرت شدم رو زمین ولی ضربه اونقدر شدید نبود که صدمه ببینم .. از جام بلند شدم واولین کاری که کردم دنبالم موبایلم گشتم .. وای وای افتاده تو جوب ..حتما فاتحه اش خونده است ...عصبانی شدم وگر گرفتم ..دندون هام رو رو هم فشردم وبا عزمی جزم بلند شدم ..باید تکلیف این رانندهءکور رو روشن میکردم .. مرد راننده با چشمهایی گشاد ونگران مدام سوال میکرد -خانوم خوبید ؟..چیزیتون نشد ؟..چرا حواستون نیست ..؟ عصبانی بودم دیگه بدتر ..کوله ام رو برداشتم .. -من حواسم نیست یا تو؟ ..معلوم نیست ..چشمهات تو لنگ وپاچهءکیه که آدم به گندگی من رو نمیبینی ...؟مگه این خط عابر پیاده نیست ...؟مگه تو خیر سرت گواهینامه نداری ..؟پس چرا حواست رو جمع نمیکنی شوت علی .؟ -هوی حرف دهنت رو بفهم بچه ..هیچی بهت نمیگم .. مردم دورمون جمع شده بودن وارازل با لذت دهن به دهن گذاشتن من با رانندهءبنز رو تماشا میکردن .. -به من گفتی بچه ؟...حالا که حقت رو گذاشتم کف دستت حالیت میشه یه من ماست چقدر کره داره .. کوله ام رو از پشت چرخوندم وتو سرو شونهءمرد فرود اوردم .. -خجالت ن..می..ک..ش..ی.. یه ضربه .. -آخ آخ نکن چی کار میکنی ..؟ اومد کوله رو بگیره که نذاشتم ..مردم تو عرض چند ثانیه دورم رو گرفتن تا جدامون کنن .. -مرتیکهءمفنگی به جای هارت وپورت اون چشمهای کور شده ات رو باز کن که جوون مردم رو زیر نگیری .. دستم رو از دست زنی که بغل گوشم وز وز میکرد کشیدم ومشت کردم .. -اصلا ازت شکایت میکنم ..پدرت رو در میارم ..باید خسارت بدی .. مرد راننده با دستش یه حرکت بد اومد وگفت ... -عمرا تو که چیزیت نشده تو اون هاگیر وواگیر که من مثل اتشفشان فوران کرده بودم در عقب ماشین باز شد ویه مرد درشت با یه عینک افتابی ویه کت وشلوار شیک که سرش رو به کُل کچل کرده بود وادم از دیدن ابهتش خودش رو خیس میکرد از ماشین پیاده شد .. سعی کردم نگاهم رو ازش بگیرم واهمیتی بهش ندم ..حرفم رو ادامه دادم .. -شده تا اخر عمر تو راهروهای کلانتری ودادگاه سرکنم حقم رو از حلقومت میکشم بیرون .. من روزیر گرفتی... خرد وخاکشیرم کردی ..موبایلمم که هنوز یه ماه هم نیست که گرفتم سوزوندی ..دو قورت ونیمه ات هم باقیه ..؟ یه دفعه مرد کچل با همون هیبت وریخت وقیافه اش گفت ... -مهدی ..؟ -بعله اقا ..؟ مرد کت وشلواری زیرلب غرید .. -تمومش کن این قائله رو.. من کار دارم .. چشمهام از حرص گشاد تر شد ..یه جوری صحبت میکرد که انگار من باید ازشون عذرخواهی کنم .. من ومیگی خون جلوی چشمهام رو گرفت .. -به به جناب مایه دار ..مثل اینکه باید خسارتم رو از شما بگیرم ..نه ؟ -مهدی ..؟ -بله اقا ..؟الان درستش میکنم .. مهدی که همون راننده ماشین کذایی بود به امر اقاشون دستش رو گذاشت پشت کمرم ومن رو از ماشین دور کرد .. -بیا برو دختر ..تو چی کار به کار اقا داری؟ ..اصلا بگو گوشیت چقدره ..خودم خسارتش رو میدم تا شر بخوابه .. یه نگاه به دورو ورم کردم ..همه زل زده بودن به ما وبا تفریح نگاهمون میکردن .. دادزدم .. -فیلم سینمایی تموم شد ..یالله .. خودم هم کوله وگوشی سرتا پا خیسم رو از تو جوب قاپیدم ودرجلوی ماشین رو بازکردم ..مرد کچل با چشمهای گشادش زل زده بود بهم من .. چند تا دستمال از تو جا دستمالی بیرون کشیدم راننده کله اش رو کرد تو ماشین .. -کجا کجا بیا پائین ..؟ -تا خسارتم رو نگیرم پیاده نمیشم ... بعد هم خبیثانه خندیدم وادامه دادم . -شایدهم میخوای برم کلانتری ویه شکایت بلند بالا برات تنظیم کنم .. یه دستمال دیگه کشیدم وگوشی ودست وبالم رو باهاش خشک کردم .. -راه بیفت دیگه مهدی ..کلی کار دارم .. -چی میگی تو دختر ..؟ -اَه نشنیدی چی میگم ؟...راه بیفت دیگه ... نکنه دوست داری بین این همه آدم راجع به خسارتم حرف بزنیم ...؟
مهدی با اخم وتخم پشت رول نشست ..صدای بسته شدن در عقب هم اومد .بوی لجن جوب تو دماغم پیچیده بود چینی به بینیم دادم واشاره کردم ... -برو جلوتر دم اون مغازهءبسته نگه دار .. -خوب حالا تکلیف من با تو چیه ..؟چقدر میخوای دست از سر من برداری ..؟ دوباره بوی لجن پیچید ..دماغم رو با نفرت جمع کردم وبا تنفر گفتم .. -خداازت نگذره مهدی خان ..زدی تمام گوشی من رو لجنی کردی .. -خانوم مبلغ خسارت لطفا ..لازم نیست برای یه گوشی زپرتی بازار گرمی کنی .. یه دو دوتا چهارتا کردم ..سیصد بابت گوشیم ..دویست هم به خاطر اینکه ازش شکایت نکنم ..میشه .. -پونصدتومن ...زودباش ..نقد باشه بهتره ..چک قبول نمیکنم .. -چـــــی ؟پونصد تومن ..مگه گوشیت چنده ..؟ -مهدی .. صدای جناب کت وشلواری بود که به مهدی غرش کرد .. -بله .. -پولشو بده گورش رو گم کنه .. دوباره شاکی شدم ..برگشتم سمتش وبا عصبانیت غریدم .. -هی یابو علفی ...فکر کردی من هم مثل تو خرمایه دارم که این پول ها برام پولی نباشه ..؟نه جناب ...من بعد از کلی مصیبت وبدبختی این گوشی رو جور کردم حالا هم که فاتحه اش خونده است .. از اون ور هم زدی من رو با کِشتی ات له کردی عین خیالت هم نیست ..اصلا گیرم سرم میخورد به جدول ضربه مغزی میشدم ... چه غلطی میخواستی کنی هان ..؟ چشمهای مرد ریز شد وبعد هم ته خنده تو چشمهاش موج زد .. -خوشم میاد خوب بلدی از اب گل الود ماهی بگیری دیگه قاطی کردم .. -نه مثل اینکه شماها حرف حالیتون نیست شمارهءماشینت رو که حفظم ..333ب34 از همین جا یه راست میرم کلانتری .. اومدم پیاده بشم که دوباره گفت .. -مهدی چرا وایسادی؟.. پولشو بده بره دیگه من کلی کار دارم .. -بعله اقا .. پول رو گرفت سمتم ..پنج تا تراول صد تومنی .. -بذارش تو کیفم دستم لجنیه پول نوهام لجنی میشه .. گذاشت .. -خوب آقایون از همکاری با شما خوشبخت شدم ..امیدوارم که به هیچ عنوان دیگه نبینمتون دستم رو روی صندلی ماشین کشیدم وسبزه های لجن رو به روکش ماشین مالیدم .. یه قیافهءمسخره به خودم گرفتم و رو به مرد کت وشلواری فپگفتم .. -اوپـــــــــــــس ..ببخشید ..ماشینتون لجنی شد شرمنده پقی خندیدم واز ماشین پریدم بیرون .. -خوش گذشت اقایون .. .......دستم رو مشت کردم ناخونهای نصفه نیمه ام توی گوشتم فرو میرفت ...زیر لب زمزمه کردم .. (احمق ..ایرن احمق ..خر ..دیوونه ..) ای کاش همون موقع بی خیال میشدم ..ای کاش فکر نمیکردم که همه چی حالیمه ..ای کاش مثل دخترهای سنگین سرم رو مینداختم پائین وبدون حرف اضافه ای بر میگشتم .. واقعا چرا فکر میکردم که زبلم ..زرنگم ..جَلبَم ..؟ من هیچی نبودم ...یه ساقهءترد وشکننده که به دور یه تار موپیچیده بود ... واقعا چرا به فکرم خطور نکرد که هرعملی یه عکس العملی در پی اش داره ؟..چرا خودم رو دست بالا گرفتم ..؟ واقعا چرا تو اون لحظه احساس پیروزی کردم ..؟به چی دلخوش بودم ؟پنج تا تراول صد تومنی ...؟واقعا ارزش اصالت وباکره گی من همین قدر بود ..؟ برگشتم خونه وندونستم که این ماجرا سر دراز داره ..
صبح فردا بود که به وخامت اوضاع پی بردم ...هرروز وهرلحظه ای که از خونه خارج میشدم ...یا به خونه برمیگشتم...بنز سیاه غول پیکر رو با نمره پلاک 333ب34 سر خیابون میدیدم .. مطمئن بودم که خودشه وهمون مهدی خر هم رانندشه .. اصلا مگه میشه همچین ماشین تک وهمچین شمارهءرندی رو نشناخت ..؟ زنهای کوچه کم کم نگران شدن وحرف دهن به دهن چرخید وبه گوش مردهامون رسید .. ولی نگرانی ها ادامه داشت ...واقعا هم جای ترس ونگرانی داشت چون حتی پلیس وکلانتری هم نتونست بنز سیاه رنگ رو حتی یک قدم هم از سر کوچه حرکت بده .. میرفتم و....رینگ های نقره های بنز رو میدیدم .. برمیگشتم و....شیشه های دودی بنز رو نظاره میکردم .. کم کم شیرینی خرید گوشی و....اون صد تومن باقی مونده توی حساب بانکیم ...جاش رو به ترس ِلونه کرده توی رگهام داد .. چرا نمیره ..؟چرا دست از سر این محله ومن بر نمیداره ..؟چی تو فکرته مرد داخل بنز ...؟ ایرما میگفت ... -همه نگرانن چون کسی که سوار بنزه ...اونقدر گردن کلفت هست که باعث شده هیچ احدی نتونه از جاش تکونش بده ..حتی بچه های شر محل .. یه هفته شد ..دو هفته ..که اون چیزی که نباید بشه شد .. بنز سیاه نبود ..یوهو ...رفته بود ..اخیش راحت شدم ..حالا میتونم با موبایل جدیدم وارد اینترنت بشم وکلی حال کنم .. هدفون گوشی رو به گوشهام زدم واز سرکوچه پیچیدم تو خیابون ...که یه وَن نقره ای پیچید جلوم .. اونقدر غیر منتظره ویه هویی که تا چند ثانیه منگ بودم .. در ون باز شد و...دستهایی مثل پر کاه من رو از زمین بلند کرد ..وپرتم کردن به گوشهءون .. که هیچ چیزی به جز سه تا مرد نقاب دار و... یه گونی کنارش نبود ... دهنم از تعجب وامونده بود ...خدایا اینجا چه خبره ..؟اینها دیگه کی هستن؟ فضای خالی ون نگران کننده بود ونگران کننده تر ....چهره های نقاب بستهءاون سه تا مرد بود که حتی نمیدونستم چه نقشه ای تو سرشون ِ... خواستم بلند شم وفرار کنم ولی ماشین درحال حرکت بود ومن حتی نمیتونستم تعادلم رو حفظ کنم .. مردها خیلی زودتر از اونکه به خودم بیام دست به کار شدن وتوعرض چند ثانیه علارقم تمام تلاشهای من دست وپام رو بستن ویه دستمال تو دهنم چپوندن .. حالا من با دستهای چفت شده ودهنی بسته ونگاهی لرزان فقط چشم دوخته بودم به مردهای روبه روم ..که کیسهءکلفتی روی سرم کشیدن وتمام .. من زندانی شدم .اون هم با مردهایی قوی هیکل ودستهاو پاهایی بسته وچشمهایی که دیگه نمی تونستن تشخیص بدن کجا میرم و مقصد کجاست .. بعد از ده دقیقه تقلا به کل خسته شدم واز تب وتاب افتادم ..آژیر خطر توی ذهنم اونقدر پررنگ وناگوار بود که نمیذاشت به چیزی جز عاقبت نامعلومم فکر کنم .. ماشین دست اندازها رو رد میکرد ومن بیشتر توی خودم مچاله میشدم .. نمیدونم چقدر گذشت.. یه ساعت ؟..دو ساعت؟ شاید هم یه نصفه روز ..اونقدر طولانی وتموم نشدنی بود که فکر کردم ساعتها توی ونِ درحال حرکت بودم .. ماشین که متوقف شد دست هایی من رو بلند کرد ورو شونه اش انداخت ..درست مثل گوشت قصابی .. با دهن بسته داد میزدم ...کلنجار میرفتم... با زانوهام میکوبیدم ... ولی عکس العمل یه چیز بود ..محکم تر شدن بازوها دور زانوهام .. ........... سردِ..چرا اینقدر هوا سردِ؟..دندون هام به هم میخوره ..داد میزنم .. -مامان ..مامان سردمه .. دستهایی گرم وزمخت پتویی رو دورم میپیچه .. یاد اولین شب دوباره به قلبم نیشتر میزنه ...یاد اولین لحظات ..اولین تقلاها ..اولین امیدهایی که از دست میرفت .. تشنه بودم ..عطش داشتم ..انگار ساعتها ...روزها وماههاست که درحسرت یه قطره اب له له میزنم .. -مامان مامان ..؟ جام اب رو سر میکشم ولی انگار دارم خواب میبنم ..چون بازهم تشنه ام .. -مامان من تشنمه ..تو کجایی که دخترت داره از عطش هلاک میشه ...؟ بازهم دارم با ولع آب رو میبلعم ..ولی هنوز عطشم برطرف نشده .. لبهای خشکم بهم میخوره .. -آب ..آّب میخوام .. اینبار جرعه های گوارای آب حقیقتا گلوی خشک وبایرم رو سیراب میکنه ..
*حساب وکتاب*فشار روی زانوهام ادامه داره که همون دستها پرتم میکنه روزمین ...همون جور دست وپا بسته با گونی روی صورتم به پهلو روی زمین افتادم ...صدای قدمهایی که هرلحظه نزدیک ونزدیک تر میشه رو میشنوم ..یه قدم ..دو قدم ..سه قدم ..چقدر با جذبه ..چقدر خونسرد ..چقدر باحوصله ..انگار صاحب قدمها برای پیاده روی اومده ..قدم ها نزدیکم ایست میکنن ..صدای کشیده شدن پایه های صندلی میاد ..فعلا نه انرژی ِتقلا رو دارم نه دوست دارم که بی خودی خودم رو خسته کنم ..قاعدتا فردنشسته بر صندلی به زودی کنجکاوی من رو ارضا میکنه ..گونی از سرم کشیده میشه ونور تند خورشید چشمهام رو میزنه ..اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که هوا هنوز روشنه پس غروب نشده ..چشمام رو به آرومی باز میکنم ..یه نفر داره گرهءدستهام رو می بُره ...بعد هم پاهام ..چشمهام هنوز به نور عادت نکرده پس طبیعیه که مرد نشسته روی صندلی رو نبینم ..دستی بازوم رو وحشیانه میکشه وبه زور روی یه صندلی دیگه درست مقابل مرد مینشونه ..حالا من ومرد هردو بی صدا رو به روی هم روی دو تا صندلی ساده نشستیم ..از لا به لا انگشتهام به مرد زل میزنم ..خودشه ..اره خودشه ..مرد کت وشلواری ...همون که کار داشت ..همون که میخواست زودتر ازشرم خلاص بشه ..-شناختی ..؟هرچند ادم کَلاشی مثل تو اونقدر حواسش جمع هست که کسی مثل من رو فراموش نکنه ...-تو تو ..من رو دزدیدی ..؟اخه چرا ...؟به خاطر پونصد تومن؟ ..یعنی فقط به خاطر نیم ملیون ناقابل؟ ..تو که پولت از پارو بالا میره ..به خاطر خسارتی که حقم بوده ووظیفه ات بوده پرداخت کنی من رو دزدیدی ...؟-صبر کن ..صبر کن ..خیلی تند میری ..پولی که بهت دادم یک هزارم پولی که ضرر کردم نبود ..اون روز قرار مهمی داشتم که به خاطر دیر کردن من کنسل شد ودیگه هم تکرار نشد ..سرش رو بهم نزدیک کرد-میدونی چقدر بهم ضرر زدی ..؟سی میلیارد تومن ..ابرویی بالا انداخت وادامه داد ...-اصلا میدونی این مبلغ چند تاصفر داره ..؟تو ریدی تو قرارداد کاری من ..قرار دادی که متونیست زندگی من رو تغیر بده ولی فقط وفقط وفقط به خاطر توی هرزهءنُنر بهم خورد ..سرش رو برد عقب وبا ملایمت ازجاش بلند شد ..اونقدر اروم که فکر میکردی نمیخواد یه چروک رو کت وشلوار خوش دوختش بخوره ..با قُد بازی گفتم ..-خوب من چی کار کنم ..نکنه توقع داری سی میلیارد تومنت رو من بهت برگردونم ..؟ببین اقا من هیچ پولی ندارم ..جزهمون هایی که ازتون گرفتم ...که با چهارصد تومنش یه گوشی خریدم وصد تومن باقی مونده اش رو هم توی حساب بانکیم ریختم ..من فقط میتونم همون رو بهت برگردونم ..بیشتر از اون چیزی ندارم ..با قدمهایی اروم وتا حدی اعصاب خورد کن دور صندلیم چرخید ..-چیه ..؟چرا دیگه هارت وپورت نمیکنی ؟..چرا مثل اون روز ازحق وحقوت دفاع نمیکنی ..؟یالله بگو ..ازخودت دفاع کن ..چرا میترسی ...؟از همون حرفهایی که تو ماشین بار مهدی میکردی بگو ..پشت سرم ایستاد ..وکف دستهاش رو رو شونه ام گذاشت ..سرش رو اورد پائین ..تا جایی که چونه اش تو گودی گردن وشونه ام قرار گرفت ..زمزمه کرد ..تو وا قعا فکر میکنی با چندر قاضی که بهت دادم ..میتونی من رو به اون پول باد برده برسونی ..؟مور مورم شد وتو خودم جمع شدم ..خندهءمرد کت وشلواری بلند شد.
..