ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مناظره ابن عباس با معاویه (3)
ابراهیم ابن محمد ثقفى، ابن ابى الحدید و على بن محمد همدانى آورده اند: وقتى که طلحه و زبیر بیعت خویش با امام را شکستند و به سوى بصره حرکت کردند امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردم خواست در مسجد جمع شوند و در اجتماع آنان خطبه اى خواند.پس از حمد و ثناى پروردگار، دلایل سکوت بیست و چند ساله خود را چنین اظهار نمود: «پس از رحلت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، ما اهل بیت عترت، خویشان و اولیاى حضرت مى دانستیم که سزاوارترین و محق ترین افراد به رتبه و مقام ایشان هستیم.مشکلى هم براى رسیدن به حق و خلافت نداشتیم.گروهى، دست به دست یکدیگر داده و خلافت را از ما گرفته و به دیگرى دادند.به خدا سوگند که چشم ها گریان، دل ها آزرده و سینه هایمان از خشم و کینه و نفرت این کار پر بود.
اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود ـ که به کفر و قهقرا بر گردند ـ به خدا قسم که هر لحظه خلافت را تغییر مى دادم.لکن سکوت اختیار نمودم و آنان مشغول خلافت شدند، تا این که مسلمانان خود با من بیعت نمودند و... .»(1)بنابراین، سکوت و تسلیم اجبارى آن حضرت به خلافت ابوبکر و عمر، دلیل بر رضایت ایشان نبوده و صرفاً به جهت حمایت از دین اسلام بوده است.
مساعدت ایشان به خلیفه اول و دوم نیز، هرگز به معناى تأیید آن ها نبوده است، بلکه در حقیقت، مساعدت به دین مقدس اسلام و حفظ آن بوده است امام على(علیه السلام) این مطلب را در نامه خود به اهالى مصر که توسط مالک اشتر، ارسال شد یادآورى نموده است.ترجمه قسمتى از آن نامه مطابق جلد چهارم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید چنین است «.. چون رسول الله(صلى الله علیه وآله)درگذشت، مسلمانان براى خلافت نزاع کردند.به خدا سوگند اصلاً به ذهنم خطور نمى کرد و باور نمى کردم که عرب، پس از ایشان و با وجود آن همه سفارشات پیغمبر و نصوص آشکار، خلافت را از اهل بیت و خاندانش گرفته و به دیگرى واگذارد، و آن را از من دریغ ورزد.آنچه مرا آزرده ساخت، عجله مردم براى بیعت با ابوبکر بود.ابتدا دست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .بحار الانوار، ج 32، ص111 ; الکافئه، ص19 ; شبهاى پیشاور، ص840 «و خشنت و اللّه الصدور، و ایم اللّه لو لا مخافة الفرقة من المسلمین أن یعودوا إلى الکفر، و یعود الدین، لکنّا قد غیّرنا ذلک ما استطعنا، و قد ولی ذلک ولاة و مضوا لسبیلهم و ردّ اللّه الأمر إلیّ، و قد بایعانی و قد نهضا إلى البصرة لیفرّقا جماعتکم، و یلقیا بأسکم بینکم».
-------------------------------------------------------------
خود را از بیعت نگه داشتم تا آن که دیدم گروهى از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند و مى خواستند دین محمد(صلى الله علیه وآله) را از بین ببرند.پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه و شکافى در دین افتد که مصیبت و اندوه آن در مقایسه با از دست دادن حکومت و ولایت بر شما بیشتر است (که کالاى چند روزه اى است و آنچه به دست آید مانند سراب از دست رفتنى است).لذا در میان آن همه پیشامدها و تبهکارى ها برخاستم، تا جلو آن تبهکارى ها و نادرستى ها گرفته شد و از میان رفت و دین آرام گرفت.»(1)ابن ابى الحدید، شیخ محمد عبده و شیخ محمد خضرى نقل مى کنند که ایشان در قسمتى از خطبه شقشقیه مى فرماید: «پسر ابى قحافه در حالى که مى دانست موقعیت من براى خلافت به سان محور وسط آسیا مى باشد، خلافت را چون پیراهن به تن کرد... پس من جامه خلافت را رها کرده و در کار خود اندیشیدم که آیا بدون دست (یار ویاور) حمله برده و حق خود را بستانم یا آن که بر ظلمت (کورى و گمراهى خلق) صبر کنم تا پیران فرتوت; جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشند تا خدا را ملاقات کنند.هنگامى که تشخیص دادم خردمندى در صبر کردن است، در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و میراث خود را به غارت و تاراج رفته مى دیدم، صبر نمودم... .»ایشان در خطبه دیگرى که براى اصحاب خویش پس از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابى بکر ایراد نمود، در قسمتى از آن دلایل امتناع از بیعت ابوبکر را چنین بیان نمود «.. من دست نگه داشتم، چون خود را براى تصدى این منصب از ابوبکر شایسته تر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .شرح نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 62 ; شبهاى پیشاور، ص841 «قسمتى از نامه امیرالمؤمنین به اهالى مصر ـ «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) نَذِیراً لِلْعَالَمِینَ وَ مُهَیْمِناً عَلَى الْمُرْسَلِینَ فَلَمَّا مَضَى ع تَنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ فَوَاللَّهِ مَا کَانَ یُلْقَى فِی رُوعِی وَ لَا یَخْطُرُ بِبَالِی أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هَذَا الاَْمْرَ مِنْ بَعْدِهِ ص عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ لاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ فَمَا رَاعَنِی إِلَّا انْثِیَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَان یُبَایِعُونَهُ فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِْسْلاَمِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّد ص فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الاِْسْلاَمَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّام قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الاَْحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ».
-------------------------------------------------------------
مى دیدم.مدتى این چنین گذشت و دیدم که گروه هایى از اسلام برگشته و به آیین محمد(صلى الله علیه وآله) پشت نهادند.
آنان در پى نابودى دین خدا و امت محمد(صلى الله علیه وآله) بودند.پس نگران شدم که اگر به یارى اسلام و مسلمین برنخیزم، شکافى در آن پدید آید که مصیبت آن برایم از مصیبت از دست رفتن ولایت بر شما ـ که متاع چند روزه دنیا بود و چون سراب از بین رفتنى و چون ابر ناپایدار است ـ بزرگتر بود.لذا نزد ابوبکر رفته و با او بیعت نمودم، و بر رفع آن فتنه ها و تنگناها همت گماردم تا این که باطل از بین رفت و کلمه الله برترى یافت; گرچه کافران را خوش نیامد.»(1) ایشان درباره بیعت با عثمان چنین مى فرماید: «از روى اکراه با او بیعت نمودم و این مصیبت را در راه خدا به حساب آوردم.به اطراف خویش نگریستم، یار و یاورى و مدافعى جز اهل بیت خویش براى خود نیافتم.از این که آن ها را در کام مرگ افکنم دریغ نمودم و خار در چشم، دیده بر هم نهاده و استخوان در گلو آب دهان را فرو بردم و خشم خود را که تلخ تر از زهر بود، فرو خوردم.مصیبتى که در دل، دردناک تر از ضربه کارى بود تحمل نمودم.»(2) بنابراین قیام نکردن و دست به شمشیر نبردن، و بیعت با خلفاى اول و دوم، وظیفه اى بود که على(علیه السلام) تشخیص داد.نگرانى از زوال دین، تفرقه مسلمانان، شروع جنگ داخلى و در نتیجه غلبه یهود و نصارى و مشرکین بر جامعه نو ظهور مسلمین، دلیل اصلى سکوت آن حضرت بود.از آنجایى که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله)ایشان را از این جریان با خبر کرده بود، که اصل دین از بین نمى رود و مثل آفتابى است که ممکن است مدتى در پس ابرها پنهان بماند، دین محمد(صلى الله علیه وآله) نیز ممکن است مدتى در پس پرده جهل و عناد باقى بماند ولى، عاقبت آشکار و هویدا مى گردد.
لذا به اقتضاى مصلحت دین، صبر و تحمل نمود تا باعث تفرقه مسلمانان نگردد.از طرفى نهال نو پاى اسلام را با مساعدت هاى خویش آبیارى نمود و فرصت را از دشمن گرفت.در پاسخ به عده اى که مى گویند «اگر این شیوه، مصلحت اسلام و مسلمین بود و
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .الغارات ; شبهاى پیشاور، ص842 ; شرح ابن ابى الحدید، ج6 ، ص95
2 .الغارات ; شبهاى پیشاور، ص843
--------------------------------------------
پیغمبر نیز ایشان را مطلع ساخته بود، چرا از همان ابتدا این تشخیص را نداد و یا در همان ابتدا بیعت نکرد؟» باید گفت: بدان جهت مدتى را صبر کرد و در عین حالى که دست به شمشیر نبرد، از بیعت اجتناب نمود تا در مناظرات و مجالس، به اثبات حق و حقوق اهل بیت و خاندان پیامبر بپردازد; تا حق و حقیقت بر همگان معلوم گردد، و دیگران نیز دریابند که بر حسب اجبار، به بیعت تن داده و رضایت قلبى ندارد.روشن است اگر از ابتدا ایشان از روى اجبار و بدون روشنگرى با خلیفه اول بیعت مى کرد، الان دیگر راه دفاع از اهل بیت بسته بود و چه بسا شیعه اى وجود نداشت تا بدین شبهات پاسخ دهد.امام على(علیه السلام) در جاى دیگرى در پاسخ به خوارج که مى گفتند: «على وصى پیامبر بود اما نتوانست و وصایت را ضایع نمود!» فرمود: «این شما بودید که توصیه پیامبر را نادیده گرفتید و دیگران را بر وصى او، مقدم دانستید و زعامت و رهبرى را از من دریغ داشتید.آیا نمى دانید که اوصیا وظیفه ندارند مردم را به خود دعوت کنند، اما انبیا که خداوند آن ها را به رسالت بر مى گزیند باید مردم را به سوى خود دعوت نمایند.لیکن چون «وصى» معرفى شده است نیازى به دعوت مردم به سوى خود ندارد و هر کس به خدا و رسولش ایمان آورده است، باید توصیه پیامبر را با جان و دل اطاعت کند.» ایشان ادامه دادند: «پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره من فرموده است «یا علی أنت بمنزلة الکعبة تُؤتى ولا تأتی»;(1) یا على! تو نسبت به من همچون کعبه هستى که مردم باید نزد آن روند ،نه این که کعبه نزد آن ها رود.» حال اگر مردم حج را ترک کنند، این کار خدشه اى به جایگاه بیت الله الحرام نمى رساند، بلکه مردم به خاطر ترک زیارت خانه خدا، معصیت مى کنند زیرا خداى تبارک و تعالى، خانه خود را به مردم معرفى نموده و تردیدى در آن نیست; لذا زیارتش بر کسانى که استطاعت دارند واجب شده است.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .اسد الغابه، ج4، ص36 ; تاریخ دمشق، ج2، ص407 ; مناقب ابن مغازلى، ص106، حح149 ; المسترشد محمّد بن جریر طبرى، مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص38 ; ینابیع المودّة، ج2، ص85 ، کنوز الحقایق.
فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع(
مقایسه زهد و تقواى على(ع) با دیگر صحابه
پرسش: چرا زهد و تقواى على(علیه السلام) را با سایر صحابه قابل مقایسه نمى دانید؟
پاسخ: در مورد ویژگى هاى امیرالمؤمنین(علیه السلام) فقط کافى است به بیان آنچه دیگران درباره ایشان گفته اند، پرداخت.
به عنوان نمونه به موارد ذیل توجه شود:
1 .ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه و محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول از عمر بن عبد العزیز اموى که در زهد و تقوى زبان زد و سرآمد اهل زمان خود بود نقل مى کنند: «بعد از پیامبر، در این امت احدى را نمى شناسم که از على ابن ابى طالب پارساتر باشد.»
2 .ملا على قوشچى در کتابش مى گوید: «عقول عقلا درباره على(علیه السلام) مات و مبهوت است زیرا او بر گذشتگان و آیندگان قلم کشید.» وى اضافه مى کند که «شنیدن حالات على(علیه السلام) و وضع زندگانى او هر آدمى را متحیر مى کند.
3 .عبدالله رافع مى گوید: روزى به هنگام افطار به خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) رفتم.کیسه مهر شده و سر بسته اى برایش آوردند.چون کیسه را باز کردم، آرد سبوس دارى که پوسته هاى آن را نگرفته بودند در آن یافتم.على سه کف دست از آن آرد را در دهان خود ریخت و جرعه آبى نیز بالاى آن نوشید.سپس خداى را شکر نمود و سر کیسه را دوباره مُهر نمود.علت را پرسیدم که یا على! چرا دوباره آن را مهر کردى؟ ایشان فرمود: چون حسن و حسین(علیهما السلام) به من محبت مىورزند، مى ترسم روغن زیتون و یا شیرینى با آن مخلوط نمایند و نَفسِ على از خوردنش لذت برد.به همین دلیل على جلو نفس خود را از خوردن غذاهاى لذیذ مى گیرد تا مغلوب نفس نگردد.
4 .امام على(علیه السلام) در آخرین شب عمر خود به امام حسن گفت: بگذارید مردم بیایند و اگر سؤالى دارند قبل از این که به من دسترسى نداشته باشند بپرسند.صعصعه از ایشان پرسید دلیل افضل بودن شما بر آدم چیست؟ امام در پاسخ گفت: آدم از گندم منع شده خورد، در حالى که همه چیز برایش مهیا بود ولى على هرگز گندم نخورد.
5 .سلیمان بلخى در ینابیع المودة، محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول، خطیب خوارزمى در مناقب و طبرى در تاریخ خود از سوید بن غفله نقل نموده اند: «روزى خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم، ظرف ماست ترشى که بوى ترشیدگى آن به مشام مى رسید، همراه با قرص نان جوین خشکیده سبوس دارى در دست ایشان دیدم.
نان به قدرى خشک بود که شکسته نمى شد و امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن را با زانوى خود مى شکست، و در همان ماست ترش نرم مى کرد و مى خورد.ایشان به من نیز تعارف کرد و من گفتم روزه هستم.ایشان فرمود: از حبیبم پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) شنیدم که هر کس روزه باشد و میل به طعامى پیدا کند و براى خدا از آن نخورد، خداوند از طعام هاى بهشتى به او بخوراند.» سوید گفت: دلم به حال على(علیه السلام) سوخت و به فضّه، خادمه آن حضرت که در نزدیک من بود، گفتم: از خدا نمى ترسى که سبوس جو را نمى گیرى و برایش نان مى پزى؟ فضه به خدا سوگند خورد که خودش مرا منع کرده تا سبوس آن را نگیرم.سپس امام از من پرسید: به فضّه چه مى گفتى؟ برایشان توضیح دادم.آنگاه امام گفت پدر و مادرم فداى رسول الله(صلى الله علیه وآله) باد که سبوس طعامش را نمى گرفت و از نان گندم سه روز سیر نخورد تا از دنیا رفت ـ کنایه از تأسى ایشان به پیغمبر است.
6 .موفق بن احمد خوارزمى و ابن مغازلى در مناقب نقل مى کنند: روزى در دوره خلافت امام على(علیه السلام) برایش حلواى شیرینى آوردند.ایشان قدرى با انگشت از آن حلوا برداشت، بو کشید و فرمود: چه خوش رنگ و خوش بو است! اما از طعم آن خبر ندارم (یعنى تا کنون حلوا نخورده است).گفتم: یا على! مگر حلوا بر شما حرام است؟ فرمود: حلال خدا حرام نمى شود ولى چگونه راضى شوم که شکم خود را سیر کنم، در حالى که در گوشه و کنار مملکت، شکم هاى گرسنه وجود دارد؟
7 .خوارزمى از عدى بن ثابت نقل مى کند: روزى براى آن حضرت فالوده آوردند.آن حضرت جلو نفس خود را گرفت و از آن نخورد.
8 .در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرى، یعنى همان شبى که به دست ابن ملجم فرق مبارکش شکافته شد، افطار را میهمان دختر خود ام کلثوم بود.ام کلثوم در سفره افطارى اش مقدارى نان، شیر و نمک گذارده بود.امام با کمال علاقه اى که به دخترش داشت، با ناراحتى فرمود: ندیده ام دخترى به پدرش این قدر جفا کند! ام کلثوم پرسید: پدر جان مگر چه کرده ام؟ امام گفت: آیا تاکنون دیده اى که در سفره پدرت دو نوع خورشت باشد؟ سپس از او خواست یکى را بردارد.
ام کلثوم بر حسب علاقه پدرى، نمک را برداشت تا شیر براى پدرش در سفره باقى بماند، ولى امام از او خواست تا نمک را بگذارد و شیر را بردارد.آنگاه امام چند لقمه نان و نمک خورد و فرمود: «در حلال دنیا حساب و در حرام آن عذاب و عقاب وجود دارد.»(1)
9 .لباس پوشیدن امام بسیار ساده و بى آلایش بود.ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، ابن مغازلى ـ فقیه شافعى ـ و امام احمد حنبل در مسند نقل کرده اند: لباس آن حضرت از پارچه درشت بافت (زبر) بود که به پنج درهم خریده بود.تا آنجا که ممکن بود لباسش را وصله مى کرد.اغلب وصله ها از پوست و یا لیف خرما بود.کفشش نیز از لیف خرما بود.
10 .محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و سلیمان بلخى در ینابیع المودة آورده اند: حضرت على(علیه السلام) در دوره خلافتش آنقدر به لباسش وصله زده بود که پسر عمویش عبدالله بن عباس به ایشان اعتراض نمود.سپس حضرت در پاسخش فرمود: آنقدر وصله روى وصله زده ام که از وصله زننده خجالت مى کشم.على را با زینت دنیا چکار! چگونه به لذتى که فانى و به نعمتى که بقا ندارد دل خوش کرده و خوشحال باشم؟ دیگرى به ایشان ایراد مى گرفت که در عین خلافت چرا جامعه وصله دار مى پوشى؟ حضرت فرمود: «این جامه اى است که دل را خاشع مى گرداند، کبر را از انسان دور مى کند و مؤمن به آن اقتدا مى کند.
11 .محمد بن طلحه شافعى در مطالب السئول و خوارزمى از ابن اثیر آورده اند: لباس على و غلامش یکسان بود.هر جامه اى که مى خرید دو ثوب(2) یک شکل و یک قیمت مى خرید.یکى را خود و دیگرى را به غلامش قنبر مى داد.ولى لباس هاى خوب و
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .شبهاى پیشاور، ص826 «فی حلال الدنیا حساب و فی حرامها عذاب و عقاب».
2 .واحد شمارش لباس.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
زیبا را براى یتیمان و بیوه زنان مى برد.
12 .مذاکرات ضرار بن ضمره و معاویه بسیار مفصل است.متن کامل این مذاکرات در تذکرة خواص الامه، ینابیع المودة و نیز در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید آورده شده است.قسمت پایانى این مذاکره اختصاص به امام على(علیه السلام) دارد که ضرار در حضور معاویه مى گوید: «در شبى تار، على را دیدم که محاسنش را به دست گرفته و چون مار گزیده اى بخود مى پیچد.با حالت حزن و اندوه مى گریست و مى گفت: اى دنیا! به سراغ دیگرى برو، غیر از من کس دیگرى را بفریب و مغرور نما، که من فریب تو را نخواهم خورد.
بدان جهت که عمر تو کوتاه، خطر تو بسیار و عیش تو بسیار اندک است.مدتى است که تو را سه طلاقه نموده ام و دیگر امید بازگشتى به تو نیست.آه از کمى زاد و توشه و دورى سفر و وحشت راه.» با آن همه قساوت قلب، عداوت، دشمنى و کینه اى که معاویه نسبت به آن حضرت داشت، پس از شنیدن سخنان ضرار در شرح حال امام على(علیه السلام)، بى اختیار گریه کرد و گفت: «خدا رحمت کند ابا الحسن را، والله و به تحقیق که همین گونه است.
»(1) او در جاى دیگرى گفت: «زنان عالم از زاییدن فردى چون على ابن ابى طالب(علیه السلام) عقیم اند.»(2)
13 .زهد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از افاضات ربانى است که پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) به وى بشارت داده است.
محمد بن یوسف گنجى شافعى در کفایت الطالب از عمار یاسر حدیثى نقل مى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: «خداوند تو را با زهد در دنیا به زینتى آراسته است که هیچ کدام از بندگان بدان زینت نشده اند.زیرا در نظر حق تعالى هیچ چیز در دنیا بهتر از زهد نیست.نه تو از لذایذ دنیوى بهره بردى و نه دنیا توانست تو را به استخدام خویش در آورد.خداوند تو را به دوستى نیازمندانى موفق گردانید که راضى و معتقد به امامت تو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .حقوق آل بیت(علیهم السلام)، ص74 ; شبهاى پیشاور، ص828 «رحمه الله أبا الحسن لقد کان والله کذلک».تذکرة خواص الأمة، ص66 ، حلیة الأولیاء، حافظ ابو نعیم، ج1، ص84. فصول المهمة، 128، الاتحاف بحب الاشراف، شبراوى شافعى، ص8
2 .الدرجات الرفیعه، ص160 ; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 11، ص254 ; شبهاى پیشاور، ص828 «عقمت النساء أن تلدن مثل علىّ ابن ابی طالب».
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
شدند.من از کسانى که از امامت تو پیروى نمودند خرسندم.خوشا به حال آنان که تو را دوست داشته و تصدیق نمودند، و واى به حال دشمنان و تکذیب کنندگانت.آنان که تو را دوست داشتند و تصدیق کردند، در بهشت برین همسایه هاى تو خواهند بود و در کاخ با عظمت و با شکوه تو در بهشت مصاحب تو مى باشند.بر خدا لازم است تا آنانکه با تو دشمنى ورزیدند و تو را تکذیب کردند، روز قیامت آن ها را در جایگاه دروغگویان قرار دهد.
»(1) به خاطر وجود همین زهد و ورع امام بود که او را امام المتقین مى خواندند.اولین بار شخص خاتم الانبیا(صلى الله علیه وآله)او را با این لقب خواند و بارها تکرار نموده و به جامعه معرفى کرد، ابن ابى الحدید در جلد دوم شرح نهج البلاغه، حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیا و میر سید على همدانى در مودة القربى از انس بن مالک روایت مى کنند: روزى رسول الله(صلى الله علیه وآله)به من گفت: آب وضو براى من بیاور.پس از وضو گرفتن دو رکعت نماز بجاى آورد و سپس فرمود: «اى انس! اول کسى که از این در وارد شود امام المتقین و سید و سرور مسلمانان، پادشاه مؤمنان (یعسوب ملکه زنبور عسل را گویند)، خاتم اوصیا و کشاننده دست و پاى روسفیدان به سوى بهشت است.»(2) انس بن مالک گوید در دل گفتم خدایا! این تازه وارد را مردى از انصار قرار ده، که ناگهان على(علیه السلام) از در وارد شد.
سپس رسول الله با حالتى شاد و خندان برخاست و به استقبال او رفت، دست در گردنش انداخت، او را بوسید و عرق رویش را پاک کرد.
على گفت: یا رسول الله(صلى الله علیه وآله)! امروز کارى براى من مى کنى که قبلاً نمى کردى.رسول الله(صلى الله علیه وآله) گفت: چرا نکنم؟ حال آن که تو از جانب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 .العمدة، ص268 ; مجمع الزوائد، ج 2، ص133 ; المعجم الاوسط، ج 5 ، ص87 ; تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص282 ; شبهاى پیشاور، ص828 «إن الله قد زیّنک بزینة لم یزین العباد بزینة أحبّ إلى الله منها زینک بالزهد فی الدنیا و جعلک لا ترزأ منها شیئاً و لا ترزأ منک شیئاً و وهب لک حبّ المساکین فجعلک ترضى بهم أتباعاً و یرضون بک إماماً فطوبى لمن أحبّک و صدق فیک و ویل لمن أبغضک و کذب علیک فأما من أحبّک و صدق فیک فأولئک جیرانک فی دارک و شرکاؤک فی جنتک و أما من أبغضک و کذب علیک فحقّ على الله أن یوقفه موقف الکذّابین یوم القیامة».
2 .تاریخ مدینه، ج 42، ص303 ; الموضوعات، ج 1، ص376 ; تفسیر عیاشى، ج 2، ص262 ; شبهاى پیشاور، ص829 «یا أنس أول من یدخل علیک من هذا الباب هو امام المتقین و سیّد المسلمین و یعسوب المؤمنین و خاتم الوصیّین و قائد الغر المحجّلین».
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
من، رسالت مرا به خلق خدا خواهى رساند و صداى مرا به آن ها خواهى شنواند و نیز بعد از من آنچه را که مورد اختلافشان باشد بیان خواهى کرد.با این توضیحات، اگر صحابه دیگرى داراى این اندازه کمال و تقوى بود آیا بازهم پیامبر اسلام، على(علیه السلام) را امام المتقین مى خواند؟ لیکن از اختصاص این عنوان به امام على(علیه السلام) در مى یابیم که زهد و تقواى ایشان قابل مقایسه با دیگران نمى باشد.
فضایل امیرالمونین علی بن ابیطالب(ع (
اشعاری در وجود شیعه در زمان پیامبر (ص)
}اشعار على ع که دلالت دارد بر وجود مذهب شیعه در زمان پیامبر ص}
انا علىّ صاحب الصمصامه و صاحب الحوض لدى القیامه
أخو النّبىّ اللَّه ذى العلامه قد قال اذ عمّمنى العمامه
انت أخى و معدن الکرامه و من له من بعدى الامامه
(1) شنیدم از شیخ- ادام اللَّه عزّه- که مىگفت: از جمله چیزهائى که گواهى مىدهد از براى امامت امیر المؤمنین علیه السّلام و تقویت مىکند قول کسى را که مىگوید در صدر اول، مذهب شیعه (صدر اول زمان صحابه را مىگویند) بوده است شعر امیر المؤمنین علیه السّلام در صفّین که اتّفاق کردهاند بر نقل آن موافق و مخالف و آن شعر را آن حضرت در مقام رجز از براى مبارزت فرمود:
«1»؛ یعنى من علىام صاحب شمشیر برنده که کج نشود و صاحب حوض کوثر در قیامت برادر پیغمبر خدا که صاحب نشانه پیغمبرى است که گفت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله وقتى که بر سر من نهاد عمامه خود را که تو برادر منى و معدن کرامتى و آن کس که از براى او حاصل است بعد از من امامت.شیخ- ایّده اللَّه- مىفرماید که این شعر با آنکه دلالت مىکند بر آنچه از پیش گذشت، دلالت مىکند بر اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر فرموده نص پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله را در شأن خود و احتجاج نموده به آن بر امامت خود.
و به تحقیق این معنى باطل مىسازد سخن طایفه ناصبه را که مىگویند امیر المؤمنین علیه السّلام در هیچ مقامى از مقامات خود دعوى نکرد نص رسول صلّى اللَّه علیه و آله را در باب خود.شیخ- ایّده اللَّه- گفته است و از جمله آنچه دلالت مىکند بر اینکه مذهب شیعه در صدر اوّل بوده آن چیزى است که از پیش گذشت از اشعارى که مذکور شد از براى اثبات تقدّم ایمان امیر المؤمنین علیه السّلام (1) و ما ذکر مىکنیم آن موضعى را که در این مطلب به کار آید نه همه آن اشعار را و اگر چه به شرح پیش از این مذکور شد و تکرار آن در اینجا از براى تأکید و بیان است.پس از آن جمله، قول عبد اللَّه بن ابى سفیان بن حارث بن عبد المطلب است:
و کان ولىّ الامر بعد محمّد علىّ و فی کلّ المواطن صاحبه «1»
پس شهادت داده به اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام خلیفه رسول صلّى اللَّه علیه و آله بوده نه آن جماعت که مقدّم بودهاند بر آن حضرت علیه السّلام زیرا گفته است که آن حضرت علیه السّلام ولى الامر است بعد از پیغمبر.
و از آن جمله، قول جریر بن عبد اللَّه است:
فصلّى الاله على احمد رسول الملیک تمام النّعم
و صلّى على الطّهر من بعده خلیفتنا القائم المدّعم
علیّا عنیت وصىّ النّبىّ یجالد عنه غواة الأمم «2»
و این شعر دلالت صریح دارد بر امامت امیر المؤمنین علیه السّلام چنانچه هیچ عاقلى شک نمىکند در قصد شاعرش. و غرض او که امیر المؤمنین است جانشین رسول صلّى اللَّه علیه و آله بود بىفاصله و امام بود بعد از او. و اما بیان کردن اینکه آن حضرت علیه السّلام وصى پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله بوده نه کس دیگر. پس به درستى که اتفاق همگى بر این معنى غنى مىگرداند ما نام ببریم مردمانى را که این معنى را گفتهاند و هر گاه اختصاص آن حضرت علیه السّلام به وصایت پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله ثابت شده ثابت مىشود که او علیه السّلام امام است نه دیگرى؛ زیرا وصى پیغمبر در اهل بیت پیغمبر و متروکات او صلّى اللَّه علیه و آله جانشین و خلیفه مىباشد که اگر دیگرى غیر از وصى امام باشد لازم مىآید که در زمان واحد دو امام و دو خلیفه باشد از براى پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله برامت او و این محال است.
منبع : دفاع از تشیع، بحثهاى کلامى شیخ مفید (ره)، ص: 529