وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

چگونه به سویت بیایم

چگونه به سویت بیایم


ای ستاره آسمان شب های تیره و تار من ، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است ؟


ای مهتاب آسمان شبهای دلتنگی من ، با این فاصله ای که بین من و تو میباشد چگونه پاک کردن آن اشکهای روی گونه درخشانت میسر است ؟

ای آسمان آبی من ، بین من و تو فاصله ای است ، پس چگونه دستم را بر روی گونه نازنینت بکشم و تو را نوازش کنم ؟

آری من ستاره می شوم و به آسمان زندگی می آیم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم .

آری ای مهتاب من ، پرنده شبانه می شوم تا به آسمان بیایم و آن اشکهای پر از مهرت را از روی گونه های درخشانت پاک کنم .

و ای آسمان آبی ام ، خورشید می شوم تا در دل آبی و پر از عشقت برای همیشه بنشینم ، شب را با آن وسعت آبی ات آشتی میدهم تا برای همیشه آبی بمانی ، دلم به درد آمده از این فاصله ، دلم به درد آمده از این انتظار و دوری بین ما .

ای ستاره درخشانم شبها با دیدن تو آرام می شوم ، و ای آسمان روزها نیز که دل آبی ات را میبینم عاشق تر از همیشه می شوم .

چگونه میتوانم دستانت را در دست بگیرم وقتی بین ما اینهمه فاصله است ؟

انتظار میکشم تا شاید خداوند بالهایی را به من هدیه دهد که با این بالهای پر غرورم به سوی تو پرواز کنم و دستان گرمت را در دست بگیرم .

کاش تو ای آسمان من ، دل آبی ات ابری شود و از گونه هایت اشک بریزد تا شاید قطره ای از اشکهایت بر گونه من بریزد تا احساس آرامش و عاشقی کنم .

کاش تو ای ستاره من ، فرشته ای بیاید و تو را در سبد بگذارد و آن سبد پر از محبت و عشق را به من هدیه دهد .

و کاش ای خورشید من ، کاش غروب عاشقی زودتر فرا رسد تا زمانی که در پشت کوه ها میروی و به زمین نزدیک می شوی احساس نزدیکی با تو داشته باشم .

ای خورشید من غروب ها را خیلی دوست دارم چون تو بیشتر از همه لحظه ها به من نزدیکتری و میتوانم چهره ات را از نزدیک ببینم .

سپیده آسمان را نیز دوست دارم چون سحرگاه از پشت کوه ها بیرون می آیی و سلامی عاشقانه به من میکنی .

ای خورشید من ، از ظهرهای تابستان نفرت دارم ، چون تو در آن زمان در بلندترین نقطه آسمان میدرخشی .

انتظار می کشم ، تا شاید پرنده یا ستاره یا خورشید شوم ، و یا شاید هدیه ای به من برسد که تو را بیشتر از همیشه در کنار خودم احساس کنم و ببینم .

شاید در خواب ستاره یا خورشید و یا پرنده شوم ، اینک که اینها همه یک رویا و یک احساس عاشقی است پس ای آسمان آبی ام ، من خودم را به آتش می کشم تا باد عاشقی آن دود غلیظ مرا که از سوختنم به سویت بلند میشود به سوی تو بیاورد تا بتوانم تو را احساس کنم و برای مدتی آن دود که از تن سوخته ام بلند شده است در دلت بنشیند و بعد نیز از این دنیا وداع بگویم .

آری من برای رسیدن به تو جان خواهم داد .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد