ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است
زنى به حضور حضرت داوود (علیه السلام) آمد و گفت : اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل ؟
داوود (علیه السلام) فرمود : خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند . سپس فرمود : مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤ ال را مى کنى ؟
زن گفت : من بیوه زن هستم و سه دختر دارم ، با دستم ، ریسندگى مى کنم ، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم ، تا بفروشم ، و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد ، و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تامین نمایم .
هنوز سخن زن تمام نشده بود ، در خانه داوود را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (علیه السلام) آمدند ، و هر کدام صد دینار (جمعا هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند : این پولها را به مستحقش بدهید .
حضرت داوود (علیه السلام) از آن ها پرسید : علت این که شما دستجمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟
عرض کردند : ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید ، و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم .
به وسیله آن ، مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم ، و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار ، بپردازیم ، و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ما است به حضورت آورده ایم ، تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى .
حضرت داوود (علیه السلام) به زن متوجه شد و به او فرمود : پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد ، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟
سپس هزار دینار را به آن زن داد ، و فرمود : این پول را در تامین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است .