ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود . پس از مراجعه پرسید : جرج از خانه چه خبر ؟
خبر خوشی ندارم قربان ، سگ شما مرد .
سگ بیچاره پس او مرد . چه چیز باعث مرگ او شد ؟
پرخوری قربان !
پرخوری ؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت ؟
گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد .
این همه گوشت اسب از کجا آوردید ؟
همه اسب های پدرتان مردند قربان !
چه گفتی ؟ همه آنها مردند ؟
بله قربان . همه آنها از کار زیادی مردند .
برای چه این قدر کار کردند ؟
برای اینکه آب بیاورند قربان !
گفتی آب ، آب برای چه ؟
برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان !
کدام آتش را ؟
آه قربان ! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .
پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزی چه بود ؟
فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد . قربان !
گفتی شمع ؟ کدام شمع ؟
شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !
مادرم هم مرد ؟
بله قربان . زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان !
کدام حادثه ؟
حادثه مرگ پدرتان قربان !
پدرم هم مرد ؟
بله قربان . مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت .
کدام خبر را ؟
خبر های بدی قربان .
بانک شما ورشکست شد .
اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید .
من جسارت کردم قربان ، خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان !!!