ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
حسودی مردی به همسرش
مردی از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر می برد ، ناخوش و خسته شده بود و بعلاوه به او حسودیش می شد ، چرا که روز زن از همسرش کلی تعریف و تمجید شده بود و همه به او تبریک می گفتند و برایش آرزوهای بسیار خوبی می کردند .
او می خواست به همسرش بفهماند که در طول روز چقدر کار می کند کارهایی که در نظرش بسیار سخت و طاقت فرسا بودند . مرد نزد پروردگار دعا کرد : خداوند عزیز و مهربان من روزی 8 ساعت کار می کنم در حالیکه همسرم فقط در خانه می ماند و هیچ کار مفیدی انجام نمی دهد .
ایکاش طوری می شد که او می فهمید که کار من چقدر سخت است ، کاش من به جای او در خانه می ماندم و کارهای راحت او را انجام می دادم . خداوندا آرزو می کنم که برای یک روز هم که شده جای من با او عوض شود ، آمین .
و خداوند دعای مرد را مستجاب کرد .
صبح شد و مرد در قالب همسرش از خواب بیدار شد . از جا برخاست . برای همسرش صبحانه حاضر کرد ، بچه ها را بیدار کرد . لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد ، به آنها صبحانه داد . ناهارشان را بسته بندی کرد ، آنها را به مدرسه برد .
به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداشت . آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند . به خواروبار فروشی رفت ، سپس خریدهایش را به خانه برد . قبضها و صورت حسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد . جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد .
ساعت دقیقا 1 شد . با عجله تختها را مرتب کرد . لباس ها را شست . جاروبرقی کشید ، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید . به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند . شیر و کیک برایشان آماده کرد . به بچه ها کمک کرد تا تکالیفشان را انجام دهند . سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد .
ساعت 4:30 بعدازظهر ، سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست ، گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد . بعد از شام آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد . لباسها را تا کرد ، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند .
ساعت 9 شب او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود به تختخواب رفت تا عشق بازی کند ، صبح روز بعد او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت : خدایا ! من نمیدانستم که به چه چیزی می اندیشیدم . من خیلی اشتباه کردم که به خانه ماندن همسرم حسودی می کردم . خواهش میکنم ، آه ، آه ، لطفا بیا قرارمان را برگردانیم ، آمین .
ندایی شنید : بنده من خوشحالم که به اشتباه خود پی بردی ولی فعلا امکان برگشت به قبل وجود ندارد و می باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار شدی .