وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

امید

امید




چهار شمع به آرامی می ­سوختند. محیط آنقدر ساکت بود که می­ شد صدای صحبت آنها را شنید. اولین شمع گفت: من صلح هستم، هیچکس نمی­ تواند مرا همیشه روشن نگه دارد، فکر می­ کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد.


شمع دوم گفت: من ایمان هستم، واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد برای همین من دیگر رعبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم. حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.


وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: من عشق هستم، توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته­ اند و اهمیتم را نمی­ فهمند، آها حتی فراموش کرده ­اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. پس شمع عشق هم بی ­درنگ خاموش شد.


کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی­ سوزند. او گفت: شما که می­ خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی ­سوزید؟


چهارمین شمع گفت: نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می­ توانیم شمع ­های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع­ ها را روشن کرد.


بنابراین شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد