سیگار و سیلی مادر
قسم خوردم که بابت حقارتی که جلو دوستانم نصیبم کرده بود از او انتقام بگیرم . تنها کاری هم که از دستم بر می آمد این بود که جیـبش را بزنم ! خیلی وقت بود که این کار را می کردم ، هر بار که مادرم حالم را می گرفت ، با برداشتن پول از جیبش تلافی می کردم .
پس این بار که مادر به خاطر یک سیگار کشیدن ساده آن طور جلو دوستانم به من سیلی زد من هم باید حسابی کیفش را خالی می کردم . سوار تاکسی شدم و به سوی خانه راه افتادم .
در ردیف عقب معتادی مفلوک نشسته بود که مرا به راننده نشان داد و گفت : آره ، همسن همین آقا پسر یعنی دبیرستانی بودم که اولین بار مادرم سیگار دستم دید و به رویم نیاورد . اگر آن روز مادرم یک سیلی به من زده بود امروز وضعم این طور نبود و...
به خانه که رسیدم افتادم به پای مادر و دستش را بوسیدم و اشک ریختم .