ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
خاطره ای که می خواهم تعریف کنم مربوط به زمانی است که من در دبستان تحصیل می کردم . این خاطره را هیچ گاه فراموش نمی کنم ، به یاد دارم که با یکی از همکلاسی هایم بر سر موضوعی بحث شدیدی داشتیم و هر یک از ما بر این باور بودیم که درست می گوید و دیگری در اشتباه است .
آموزگار ما تصمیم گرفت که با حل مشکلمان درس خوبی به ما بدهد . او ما را در دو طرف میزش نشاند و یک لیوان بزرگ سفالی را وسط میز گذاشت . لیوان به رنگ مشکی بود . بعد از من پرسید لیوان چه رنگی است و من پاسخ دادم مشکی ، سپس از دوستم پرسید و او جواب داد «سفید». هر دو با تعجب به هم نگاه کردیم .
معلم از ما خواست جایمان را با هم عوض کنیم و هنگامی که در جای دوستم نشستم با تعجت دیدم که لیوان سفید است و دوستم هم گفت که لیوان سیاه است . در واقع دو نیمه لیوان رنگ های متفاوتی داشتند و هر یک از ما در جایگاه خودمان فقط نیمی از لیوان را می دیدیم و تصور می کردیم که همه لیوان همین رنگ است .
معلم به ما یاد داد که برای قضاوت در مورد افکار و عقاید هر کسی باید بتوانیم خودمان را در جای او قرار دهیم و از منظر او به موقعیت نگاه کنیم ، آنگاه بفهمیم که آیا درست می گوید یا خیر