ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
"مصادف و مرازم" که هر دو از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام هستند حکایت می کنند:
روزى ابوجعفر منصور دوانیقى حضرت صادق علیه السلام را نزد خود احضار کرده بود. پس از آن که امام صادق علیه السلام از مجلس منصور بیرون آمد و خواست از شهر حیره خارج شود، ما نیز به همراه حضرت حرکت کردیم .
اوائل شب بود که به دروازه شهر رسیدیم و دژبان مانع حرکت حضرت شد و گفت که نمى گذارم خارج شوید. امام علیه السلام اصرار زیادى نمود ولى سودى نبخشید و مامور حکومت بر ممانعت خود اصرار مى ورزید.
مصادف گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، این شخص همچون سگ شما را مى آزارد و می ترسم بیش از این موجب ناراحتى شما گردد، اجازه فرما تا من و مرازم کار او را بسازیم و جسد او را در رودخانه بیندازیم.
حضرت اظهار داشت: ساکت باش، لازم نیست کارى بکنى.
و بالاخره دژبان همچنان به ممانعت و اذیّت خود ادامه داد تا آن که مقدار زیادى از شب سپرى شد و بعد از آن حضرت را آزاد کرد و توانستیم به حرکت خود ادامه دهیم و چون مقدارى راه رفتیم امام علیه السلام فرمود: اى مرازم! آیا الان بهتر شد یا کارى که مى خواستید انجام دهید؟
گفتیم: یا ابن رسول اللّه! الان بهتر شد.
سپس حضرت فرمود: چه بسا مردى به جهت بى تابى و کم صبرى از یک ناراحتى ناچیز نجات یابد ولى بعد از آن مبتلا به یک ناراحتى شدید و بزرگى گردد.