وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

دو برادر مهربان

دو برادر مهربان



دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می­ کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. شب که می ­شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می­ کردند.


یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم، من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می­ کند. بنابر این شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.


در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ­ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده ­اش تأمین شود. بنابر این شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.


سال­ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگر مساوی است. تا آنکه در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آنها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آنکه سخنی بر لب بیاورند کیسه ­هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد