وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

ساحل و صدف

ساحل و صدف



مردی در کنار ساحل دور افتاده ­ای قدم می­‌زد. مردی را در فاصله دور می­ بیند که مدام خم می­‌شود و چیزی را از روی زمین برمی­‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیکتر می ­شود، می ­بیند مردی بومی صدفهایی که به ساحل می­ افتد را در آب می‌اندازد.


صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می ­خواهد بدانم چه می ­کنی؟


این صدفها را در داخل اقیانوس می ­اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدفها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.


دوست من! حرف تو را می ­فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی، خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست. نمی ­بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی­ کند؟


مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت: برای این یکی اوضاع فرق کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد