وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

چند دقیقه شادی

چند دقیقه شادی


روزی در پارک شهر، زنی با یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می­ کردند. زن رو به مرد کرد و گفت: پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می­ رود، پسر من است. مرد در جواب گفت: چه پسر زیبایی و در ادامه گفت: او هم پسر من است و به کودکی که تاب بازی می­ کرد اشاره کرد.

مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد: تامی، وقت رفتن است. تامی که دلش نمی ­آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت: باباجان فقط پنج دقیقه، باشد؟ مرد سرش را تکان داد و قبول کرد.

مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند. دقایقی گذشت و پدر دوباره پسرش را صدا زد: تامی، دیر می شود، برویم. ولی تامی باز خواهش کرد: پنج دقیقه، این دفعه قول می­ دهم. مرد لبخندی زد و باز قبول کرد.

زن رو به مرد کرد و گفت: شما آدم خونسردی هستید ولی فکر نمی­ کنید پسرتان با این کارها لوس شود؟

مرد جواب داد: دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت. من هیچ­گاه برای سام وقت کافی نگذاشته بودم. ولی حالا تصمیم گرفته­ ام این اشتباه رو در مورد تامی تکرار نکنم.

تامی فکر می­کند پنج دقیقه بیشتر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آن است که من پنج دقیقه وقت می­ دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم، پنج دقیقه­ ای که دیگر هرگز نمی ­توانم بودن در کنار سامِ از دست رفته ­ام را تجربه کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد