ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
استراتژی اشتباه
روزی ملانصرالدین در فصل تابستان به مسجد رفت و پس ار نماز و استماع موعظه در گوشه ای از مسجد خوابید و کفشهای خود را روی هم گذاشته زیر سر نهاد.
همین که به خواب رفت سرش از روی کفشها رد شده و به روی حصیر افتاد و کفشها از زیر سرش خارج شدند.
دزد آمد و کفشها را برداشت و برد.
وقتی ملا بیدار شد و کفشها را ندید دانست مطلب از چه قرار است. پس برای فریب دادن و به چنگ آوردن دزد تدبیری اندیشید.
پیش خود خیال کرد که لباس هایم را از تنم بیرون می آورم و آنرا تا نموده و زیر سر می گذارم و خود را به خواب میزنم و سرم را از روی لباسها پایین می اندازم، در این موقع دزد می آید و دست دراز می کند که لباسها را ببرد و من مچ او را فورا می گیرم.
همین کار را کرد اما از قضا در خواب عمیقی فرو رفت! وقتی از خواب بیدار شد دید لباسها را هم برده اند.