وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام
وبلاگ سید محمد جواد حسینی

وبلاگ سید محمد جواد حسینی

داستان های جالب _حکایت های جذاب_بیوگرافی اینستاگرام.تلگرام

وعده لباس گرم

 

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.

 هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.

 به او گفت: آیا سردت نیست ؟ 

 نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه ! اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

 پادشاه گفت: اشکالی ندارد من الان به داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا بیاورند.

  نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.

 اما پادشاه به محض ورود  به قصر وعده اش را فراموش کرد.

 صبح روز بعد جسد  پیرمرد را که در اثر سرما مرده بود، در قصر پیدا کردند

 که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:

 ای پادشاه !

 من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم ،

اما وعده لباس گرم تو مرا از پای در آورد . 

منبع:محمد/اندیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد